6. واقعنما نبودن زبان دين يا ارائه تصويرى مبهم از دين
براى آشنايى بيشتر با تئورى نُمادينبودن گزارههاى دينى، و از جمله گزارههاى قرآن، و جهت تقريب ذهن، عرض مىكنيم كه در موزههاى هنرهاى مدرن، تابلوهايى از اَشكال هندسى و مبهمى نصب شده كه به طور مشخّص تصوير اشياء خاصّى را نشان نمىدهند و احتمالات فراوانى درباره آنها مىتوان داد و هر كسى بر اساس ذوق خود برداشت و تفسيرى از آنها دارد و آنها را سمبل و نُماد شىء خاصّى معرفى مىكند. شايد طرّاح آن تابلوها توجّهى به برداشتها و تفسيرهاى ديگران از تابلوى خود نداشته است. همچنين در برخى از آزمايشهاى روانشناختى گاه مقدارى مركّب روى كاغذ مىريزند و آن را روى كاغذ پخش مىكنند و سپس از تك تك افراد مىخواهند كه بگويد چه شكلى را بر روى كاغذ مىبيند؟ هر يك از افراد پس از قدرى انديشيدن و فكركردن و يافتن علايم خاصّى بر روى كاغذ كه به نظر او نشانگر شكل خاصّى هستند، تفسيرى ارائه مىدهد و مثلا مىگويد آن قسمت تصوير موى زنى را نشان مىدهد و قسمت ديگر آن دست او را نشان مىدهد و در نهايت با تكاپوى ذهنى خويش آن شكل و نقش مبهم را تصوير زنى معرفى مىكند. با اين كه پديدآورنده آن نقش، هيچ در پى ارائه طرح مشخّص و هدفمندى نبوده است و نمىخواسته كار آگاهانه و منظّمى را انجام دهد. او تنها مقدارى مركّب را بر روى كاغذ پراكنده كرد و در نتيجه شكل مبهمى پديد آمد كه هر كسى بر اساس ذهنيات خويش تفسير خاصّى از آن ارائه دهد.
ادّعا مىكنند كه زبان قرآن واقعنما نيست و گزارههاى قرآن به اين هدف بيان شدهاند كه هر كس بر حسب تشخيص خود چيزى از آن درك و فهم كند و نبايد كسى فهم و برداشت خود را از قرآن مطلق كند و بگويد حتماً تفسيرى كه من از قرآن دارم درست است و تفسير ديگران نادرست مىباشد. همان طور كه اگر انسان با هنرهاى مدرن مواجه شد و تفسيرى از آنها داشت، نمىتواند بگويد تفسيرى كه من دارم حتماً درست است و برداشت ديگران غلط است؛ چون او بر اساس ذهنيات خود و شرايط خاصّى كه دارد برداشت و تفسير خاصّى از آن تابلو دارد، ديگران نيز بر اساس ذهنيات خود و شرايط خاصّ اجتماعى خويش تفاسير و برداشتهاى ديگرى دارند و نمىشود برخى از تفاسير را درست انگاشت و ساير تفاسير را