ساير امور حكومتى به خود مردم مربوط مىشود. بنابراين، اين سخن كه حكومت بايد از طرف خدا تعيين شود، با تعيين حكومت از سوى مردم تضاد دارد و بين آنچه در عمل مشاهده مىشود و ادعاى تعيين حكومت از سوى خداوند تناقض وجود دارد. حتّى تعبير «جمهورى اسلامى» تناقضآميز است، چون «جمهورى» به اين معناست كه مردم حكومت را به دست
بگيرند و ساختار حكومت توسط مردم تعيين گردد. از سوى ديگر، وقتى پسوند «اسلامى» را به جمهورى اضافه مىكنيم و مىگوييم: بايد ولىّ فقيه در رأس حكومت قرار گيرد و بخصوص اگر معتقد بوديم كه ولايت فقيه از طرف خداوند و امام زمان (عجّل اللّه فرجه الشريف) مشروعيّت مىيابد، نظام را الهى مىدانيم، نه مردمى؛ يعنى، مشروعيّت اين نظام از بالا ثابت مىشود. در ابتدا خداوند به حكومت مشروعيّت مىدهد و سپس پيامبر و پس از آن امام معصوم، و ولىّ فقيه از سوى امام معصوم انتخاب مىگردد و مشروعيّت مىيابد و دستگاهها و تشكيلات زير مجموعه ولىّ فقيه توسط او مشروعيّت مىيابند. اگر حكومت جمهورى است، ديگر اين مسائل نبايد مطرح شود و هر چه مردم انتخاب كردند، بايد رسميّت پيدا كند.
2. پاسخ شبهه مذكور و بيان ديدگاه اسلام درباره شكل حكومت
متأسفانه، اين شبهات گاهى صريحاً و گاهى تلويحاً در روزنامهها، مجلّات و حتّى در ميزگردهايى كه برگزار مىشود مطرح مىگردد و راديوها و رسانههاى بيگانه و خارجى روى آن مانور مىدهند و بر اساس آنچه در روزنامهها و مقالات خودمان طرح مىگردد، حكومت اسلامى ايران را تناقضآميز و به عنوان استبداد دينى معرفى مىكنند. بر اين اساس، ضرورت دارد كه اين مسائل را شفافتر مطرح كنيم و ريشه آنها را از ديدگاه اسلامى بررسى كنيم.
آيا وقتى ما مىگوييم نظام ما «جمهورى اسلامى» است، اسلامىبودن نظام اقتضاء مىكند كه شكل و ساختار حكومت از طرف خداوند تعيين شده باشد و در قرآن و روايات و لااقل در سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) معرفى شده باشد؟ و اگر اسلامىبودن نظام به اين نيست كه ساختار آن از سوى خداوند معرفى شده باشد ـ چنانكه شواهد دلالت بر اين دارد كه ساختار نظام را خداوند معين نكرده است ـ پس ملاك اسلامىبودن نظام چيست؟ در اين