احكام الهى را، در جامعه، پياده كند؛ چون از ناحيه كسى نصب شده است كه همه هستى، همه خوبىها، حقوق و زيبايىها از اوست.
بنابراين، در درون نظريه حكومت اسلامى كه بر اساس آن حاكم اسلامى از طرف خداوند حقّ اجراى قوانين و احكام الهى را دارد و مىتواند با مجرمان و متخلّفان برخورد كند و آنان را به مجازات برساند، هيچ نوع تعارض وجود ندارد و آن نظريه منطبق با اصول عقلانى است. البته اين نظريه نزد كسانى قابل قبول است كه معتقد به خداوند باشند و الّا اگر كسى خداوند را قبول نداشت، مسلّماً اين نظريه را نمىپذيرد و ما ابتدا بايد وجود خداوند و اصل توحيد را براى او اثبات كنيم، آن گاه اگر معتقد به خداوند گرديد و مسلمان شد، جاى آن دارد كه بنشينيم و درباره نظريه اسلام در باب حكومت با او بحث كنيم. پس نزد كسانى كه معتقد به خداوند، پيامبر و دين اسلام هستند، معقولترين راهى كه مىتوان براى مشروعيّت حكومت تصور كرد، اين است كه خداى هستىآفرين در راستاى رعايت مصالح جامعه حقّ حكومت بر مردم را به يكى از بندگان خود واگذار و او را براى حكومت نصب مىكند.
در پرتو آشنايى با اسلام و همچنين شناخت نظريه سياسى اسلام، در مىيابيم كه فوق حقوقى كه انسانها بر يكديگر دارند، حقّ ديگرى وجود دارد و آن حقّ خداوند بر انسانهاست. بر اين اساس، اگر خداوند به بنده خود فرمان دهد كه كارى را انجام دهد، ولو به ضرر او باشد، بايد انجام دهد؛ چون وجود بنده ملك خداست و به او تعلق دارد و او مىتواند در ملك خود تصرف كند. البته خداوند به جهت لطف، كرم و رحمت بىكرانش به زيان و ضرر مخلوقات خود امر و نهيى صادر نمىكند و او ضرر كسى را نمىخواهد و اوامر و نواهى او به نفع انسانها و به خير و مصلحت دنيا و آخرت آنهاست. اگر به جهت اجراى دستورات خداوند زيانى در دنيا متوجه آنها گردد و مثلا چند روزى از لذّتها و نعمتهاى مادّى آنها كاسته شود، خداوند در آخرت جبران مىكند و هزاران برابر آنچه در دنيا از آنها گرفته شده بود، به آنها پاداش و عوض مىدهد.
5. پيامبران و شيوه هدايت مردم
با اين نگرش، خداوند پيامبرانش را فرستاد تا مردم را به آنچه خير و صلاح دنيا و آخرتشان