زمينه بحثهاى فراوانى مىتوان ارائه داد و آنچه را كه عرض كرديم جهت توجهدادن افراد به اهميت بحث و نيز به مغالطهها و تفسيرهاى نابجا و ناصوابى است كه عدهاى ارائه مىدهند و موجب انحراف ناآگاهان مىشوند. با دقت در مباحثى كه بيان مىشود مطالب براى افراد حلّ و قابل هضم مىگردد و ديگر القائات ديگران و وسوسههاى شيطان تأثيرى بر جاى نخواهد گذاشت.
هيچ كس مدعى نيست كه اسلام شكل و ساختار مشخّصى را براى حكومت تعيين كرده است. نه در قرآن، نه روايات، نه در سيره و رفتار عملى معصومان، و نه در كلام امام راحل(قدس سره) و مقام معظم رهبرى و ساير رهبران نظام ادعا نشده كه حكومت اسلامى حكومتى است كه ساختار و سلسله مراتب آن از سوى خداوند و اولياى دين تعيين شده است و مثلا اسلام دستور داده است كه ولى فقيه در رأس هرم قدرت قرار گيرد و پس از او رئيس جمهور دومين قدرت محسوب گردد و بايد قواى سهگانه از يكديگر تفكيك شوند. پس وقتى ملاك اسلامىبودن نظام به اين نيست كه ساختار حكومت، تشكيلات حكومتى و تفكيك قوا از طرف خداوند تعيين شده باشد، بايد ملاك اسلامىبودن نظام را در جاى ديگرى جستجو كرد.
3. عدم امكان ارائه ساختار ثابت حكومتى
در اينجا اين شبهه و سؤال خود مىنُمايد كه آيا تعييننشدن ساختار و شكل حكومت موجب ايراد نقص بر اسلام نيست؟ مگر اسلام دين كامل نيست و مگر اسلام همه نيازهاى فردى و اجتماعى انسان را بيان نكرده است؟ پس چرا ساختار حكومت را تعيين نكرده است؟
در پاسخ عرض مىكنيم: اسلام كه هم جامعه كوچك و محدود زمان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را اداره كرده است و هم مىخواهد پيچيدهترين و گستردهترين جوامع بشرى و حتّى يك حكومت جهانى را اداره كند، عملا ممكن نيست كه ساختار ثابت و مشخصى از حكومت ارائه دهد. در آغاز، توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله) حكومتى تشكيل شد كه شايد جمعيّت تحت پوشش آن حكومت به صد هزار نفر نمىرسيد. آن هم مردمى كه از زندگى و فرهنگ سادهاى برخوردار بودند و بيشتر آنان بياباننشين و اهل روستاهاى اطراف مدينه بودند؛ طبيعى است كه متناسب