مفاهيمى باشد نسبى خواهد بود. اما از اين كه بزرگى و كوچكى نسبىاند، نتيجه گرفته نمى شود كه همه چيز نسبى است، حتّى خدا نيز نسبى است. وجود انسان، وجود كره زمين و عالم نيز نسبى است. بزرگى و كوچكى مفهومى نسبى و اضافى است و از مقوله اضافه است؛ اما مفاهيمى وجود دارد كه نسبى نيستند و قضايايى كه از آنها تشكيل مىگردد، مىتواند مطلق باشد.
بنابراين، ما بر آن نيستيم كه هر ارزشى كه در هر جا هر كسى بدان اعتقاد دارد، مطلق است. سخن ما در اين است كه در حدّ موجبه جزئيّه ما مىتوانيم ارزش مطلق نيز داشته باشيم. يعنى ما قضاياى ارزشىاى داريم كه از اطلاق برخوردارند و نسبت به مكانها، اشخاص متفاوت و زمانهاى گوناگون تغيير نمى پذيرند و استثنا بردار نيستند. بىترديد ما ارزش مطلق داريم و ارزشهايى داريم كه تابع شرايط زمانى و مكانى ونيز تابع سلايق افراد نيستند. به اعتقاد ما ظلم هميشه و همه جا نسبت به هركسى بد و ناشايست است وعدل هميشه و همه جا و نسبت به هركسى خوب و پسنديده است. ما در قضاياى واقعى و قضاياى مربوط به علوم توصيفى گزارههاى مطلق و يقينى داريم و به عنوان مثال، به يقين و جَزم مىگوييم كه آسمان و زمين و انسان وجود دارند، خداوند وجود دارد، وحى و قيامت وجود دارند؛ بىترديد اين قضايا مطلقاند و نسبى نيستند.
ملاك مطلقبودن برخى از ارزشها
سؤالى كه اينجا مطرح مىشود اين است كه ما از كجا بدانيم كه قضيهاى مطلق است و يا نسبى است؟ پاسخ اجمالى پرسش فوق اين است كه هر قضيه بديهى و يا قضيهاى كه به صورت صحيح از قضاياى بديهى استنتاج شده باشد، مطلق است. ولى قضايايى كه بديهى نيستند و يا به صورت صحيح از بديهيّات استنتاج نشدهاند و سرانجام به بديهى نمىانجامند، نسبى مىباشند. همين تقسيمبندى عيناً در مورد ارزشها نيز صادق است: ارزشهايى كه مبناى آنها احساس، عاطفه، تخيّلات، عادات و قراردادهاست نسبى هستند؛ اما ارزشهايى كه پشتوانه عقلى دارند و قابل استدلال عقلى مىباشند و مىتوان برهان عقلى بر ارزشىبودن آنها اقامه