صفحه ٢٩٠

داده مي شود و در زبان عربي و در قرآن، علاوه بر «قلب»، واژة «فؤاد»  نيز براي اين حيثيت از نفس به كار مي رود. با توجه به ترادف و اشتراك معنايي واژة قلب و فؤاد است كه رؤيت، هم به قلب نسبت داده مي شود و هم به فؤاد. قرآن درباره رؤيت فؤاد مي فرمايد: مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى(186)؛ «دل آنچه را ديد دروغ نپنداشت». در كاربرد ديگر فؤاد در قرآن، خداوند پس  از آنكه به مادر حضرت موسي فرمان مي دهد كه او را در دريا بيفكند تا از خطر دشمنان رهايي يابد، از او مي خواهد كه نگران فرزندش نباشد و وعده مي دهد كه فرزندش را به او برگرداند و او را از پيامبران خود قرار دهد؛ آن گاه مي فرمايد: وَأصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ؛(187) «و مادر حضرت موسي را دل [از ترس و اندوه] تهي گشت و هرآينه نزديك بود كه آن [راز] را فاش سازد اگر نه آن بود كه دل او را [بر صبر و ثبات] استوار كرديم تا از باوردارندگان [وعدة ما] باشد».
گاهي به حسب شأن ادراكي نفس، واژة عقل به كار مي رود و ادراكات نفس به عقل، كه شأني از نفس به حساب مي آيد، نسبت داده مي شود. البته قرآن تعقل و ادراك را به قلب نيز نسبت داده است؛ مانند آية: لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا... .(188) در جاي خود بايد بررسي شود كه آيا عقل و قلب قواي نفس به حساب مي آيند يا شئون آن؛  چنان كه بين حكما معروف است كه عقل قوة خاصي نيست؛ بلكه عقل كار نفس است. همچنين قلب را نمي توان قوة خاصي به حساب آورد؛ چون كارهاي گوناگوني بدان نسبت داده شده است كه از جهت ماهيت با هم متفاوت اند. يك دسته از آنها انفعال است و دستة ديگر فعل. به عبارت ديگر، قلب همان نفس انسان است، از آن نظر كه ادراكات، احساسات و