صفحه ٢٦٠

روايت امام باقر (عليه السلام) امير مؤمنان(عليه السلام) به بازار رفتند و پيراهني را به چهار درهم خريدند و نزد خياط بردند و از او خواستند كه آستين هاي آن را، كه از سر انگشتان ايشان بلندتر بود، كوتاه كند.(169) همچنين در احوالات آن حضرت وارد شده كه پيشاني ايشان بر اثر فراواني سجده، پينه بسته بود و در حالي  كه لباسي خشن و پشمينه بر تن داشتند و كفش هايي از ليف خرما مي پوشيدند، خطبه مي خواندند و عالي ترين مطالب را در آن خطبه در اختيار مردم مي نهادند. همچنين ابن عباس نقل مي كند كه در جريان فتنة جمل، در منطقة ذي قار بر امير مؤمنان(عليه السلام) وارد شدم و مشاهده كردم كه در آن هنگامة حساس، كفش خود را پينه مي زنند. آن حضرت به من فرمودند: اين كفش چقدر مي ارزد؟ گفتم: هيچ. امام فرمودند: اللَّهِ لَهِيَ أحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَ نْ أُقِيمَ حَقّاً أَ وْ أَدْفَعَ بَاطِلًا؛(170) «به خدا سوگند، اين كفش بي ارزش را از حكومت بر شما بيشتر دوست مي دارم؛ مگر آنكه بتوانم حقي را برپا دارم، يا باطلي را برطرف كنم».
اين حالات و ويژگي ها ناشي از نهايت وارستگي و زهد آن حضرت، و دلدادگي به معبود است. بي ترديد آن حضرت سرآمد كساني است كه همت عالي خود را صرف وارستگي و عدم دل بستگي به دنيا و نيل به سعادت و رضوان حق كرده اند و در مجلس انس حق دمادم از شراب وصل محبوب مي نوشند؛ همان كساني كه امام سجاد(عليه السلام) از خداوند درخواست كرده اند كه ايشان را در شمار آنان قرار دهد.
در پايان مناجات، امام(عليه السلام) مي فرمايند:
إِلَهِي مَا أَلَذَّ خَوَاطِرَ الْإِلْهَامِ بِذِكْرِكَ عَلَى الْقُلُوبِ، وَمَا أَحْلَى الْمَسِيرَ إِلَيْكَ بِالْأَوْهَامِ فِي مَسَالِكِ الْغُيُوبِ، وَمَا أَطْيَبَ طَعْمَ حُبِّكَ، وَمَا أَعْذَبَ شِرْبَ قُرْبِكَ، فَأَعِذْنَا مِنْ طَرْدِكَ وَإِبْعَادِكَ، وَاجْعَلْنَا مِنْ أَخَصِّ عَارِفِيكَ وَأَصْلَحِ عِبَادِكَ وَأَصْدَقِ