دربارة خداوند نيز بايد گفت بهفرض اگر ما تنها درکي از خدا داشته باشيم، اين درک بهتنهايي اعتقاد به خدا را نشان نميدهد و تا زماني که در قالب جملهاي نگوييم: «خدا هست»، اعتقاد ما آشکار نميشود. پس در اينجا نيز ما به مفهوم «وجود» نيازمنديم. با دقت در مفاهيمي که در اختيار داريم، روشن ميشود که مفاهيم ديگري نيز در کارند که از سنخ مفهوم وجودند و از قبيل مفهوم سيب، زرد، سرخ، شيرين، کروي و... نيستند؛ مانند مفاهيم علت، معلول، ممکن، حادث و قديم. اين دسته از مفاهيم را معقولات ثاني فلسفي گويند. اينها مفاهيمياند که ساخته خود عقلاند. البته معناي اين سخن، اين نيست که ذهن بدون ارتباط با عالم خارج اين مفاهيم را ميسازد؛ بلکه در ساخت اين مفاهيم عقل با عالم خارج ارتباط دارد؛ اما نه به اين صورت که ابتدا ادراکي جزئي داشته باشد و سپس آن را تعميم دهد. براي مثال هنگام درک مفهوم وجود، چنين نيست که ما نخست با حس بينايي يا حسي ديگر، درکي از چيزي به نام وجود داشته باشيم، و سپس مفهوم کلي وجود را از آن انتزاع کنيم؛ بلکه ما واقعيتي را با علم حضوري يافته، براي آن مفهومي ميسازيم که به اصطلاح معرفتشناسي معاصر، جنبة نمادين دارد؛ به اين معنا که اين مفهوم وسيلهاي براي اشاره به آن واقعيتي است که قابل درک با علم حضوري است. اين مفهوم مانند مفهوم سرخ نيست که سرخي خارجي و عيني را نشان دهد و در ازاي آن، چيزي باشد که با چشم ديده شود.(180)
در اينجا يک بحث بسيار مفصل، پيچيده و عميق فلسفي وجود دارد که اصلاً ما مفهوم وجود را چگونه درک ميکنيم؟ مفهوم «علت» هم اينگونه است. هنگامي که
رساترین دادخواهی و روشنگری ج1
بخش اول/فصل پنجم: صفات سلبی خدا