صفحه ٤٦

اجل، او جانمان را مي گيرد، فهم اين معنا كه انسان و همة موجودات، به خداوند قرب دارند، دشوار نخواهد بود. چراكه فعل خلق و افاضة حيات و ساير شئون هستي كه مستقيماً و بي واسطه از سويِ خداوند انجام مي پذيرد، متوقف بر آن قرب است. اما فهم آن قربي كه به اختيار و در پرتو اعمال ارادي و عبادت خدا براي انبيا، ائمة اطهار(عليهم السلام) و تربيت شدگان مكتب آنان حاصل مي شود، دشوار است. ما همان طور كه از درك حقيقت صفات و افعال خداوند عاجزيم، از درك حقيقت قرب افراد به خداوند نيز عاجزيم. اما آنچه را عقل ما از اين مفاهيم پس از تنزيه و تجريد آن از جنبه هاي مادي و حسي، به گونه اي كه با مقام و شأن الهي سازگار شود، درك مي كند، ازاين قرار است كه وجود موجودات مجرد و غيرمادي از سنخ موجودات علمي و ادراكي است. حتي هويت انسان كه با لفظ «من» به آن اشاره مي كنيم، بدن و دست و پا نيست؛ چون آنچه هويت او را تشكيل مي دهد و با «من» از آن خبر مي دهيم، داراي شعور است و دست و پا، شعور ندارند.
گاهي در ميدان جنگ يا در صحنة تصادف اتفاق افتاده است كه دست و پاي كسي قطع شده و شخص متوجه آن نشده است. پس از چند لحظه كه به خود مي آيد و احساس درد مي كند، متوجه مي شود كه دست يا پايش قطع شده است. اگر بدن، هويت ما باشد، ممكن نيست قسمتي از آن قطع شود يا آسيب ببيند و انسان متوجه نگردد. پس هويت ما و آن «مني» كه درك مي كنيم، يعني روح ما از سنخ علم، بلكه عين علم است كه سخن مي گويد، اراده مي كند، تصميم مي گيرد و اعضاي بدن را به استخدام خود درمي آورد. وقتي روح انسان كه هويت اوست از سنخ علم بود، تكامل آن نيز با علم حضوري كه عين نفس است، حاصل مي شود و هر قدر علم حضوري نفس قوي تر گردد، نفس كامل تر مي شود و درنتيجه، هر قدر نفس قوي تر باشد، علم حضوري و شهود آن وسيع تر، شديدتر و كامل تر است.