صفحه ٢٤٣

مرتبه اي از معرفت، پايه گذار نخستين مرتبة محبت خداست و سپس با گسترش آن محبت و عمق يافتن آن، معرفت انسان به خدا افزايش مي يابد. هرچه معرفت بيشتر شود و انسان به مراتب والاتري از معرفت دست يابد، مراتب بيشتر و والاتري از محبت خدا در دل او پديد مي آيد. پس  هريك از آن دو، موجب تقويت ديگري مي شود.
به  طور طبيعي انسان تا چيزي را نشناسد و در آن حسن و جمالي نيابد، آن را دوست نخواهد داشت؛ زيرا دوست داشتن، امري ادراكي است و پاية آن، معرفت است. تا انسان نداند كه خدا دوست داشتني است، او را دوست نخواهد داشت. همچنين هر چقدر معرفت انسان بيشتر و زنده تر و كارآمدتر باشد، تأثيرش بر عمل انسان بيشتر خواهد بود. در مقابل، معرفت انسان اگر كم فروغ باشد، تأثيري بر رفتار ما نمي گذارد. همة ما مي دانيم كه خدا حاضر و ناظر اعمال ماست و ما در پيشگاه او هستيم؛ اما اين معرفتْ چون زنده و پويا نيست تأثيري بر زندگي ما ندارد. شرط زنده و پويا ماندن معرفت اين است كه همواره به آن توجه كنيم و نگذاريم فراموش شود.
گاه انسان مي شنود كه صد يا هزار سال پيش شخصي اهل فداكاري و خدمت به مردم بوده است. انسان با اينكه او را نديده، و سود و خيري نيز از او به انسان نرسيده، چون باور مي كند كه او كمالي داشته است، به او محبت مي ورزد. پس وقتي انسان كمالي را در كسي بيابد، خواه ناخواه مرتبه اي از محبت به او در انسان پديد مي آيد و اين محبت تقويت شدني و افزايش پذير است؛ چنان كه در محبت هاي عادي كه بين دوستان و خويشان و همسايگان برقرار است، هر چقدر انسان به آنها بيشتر توجه كند، محبتش افزايش مي يابد، و هر چه توجه انسان به آنها كمتر شود و فاصله و جدايي بيشتري افتد، از آن محبت كاسته مي شود؛ تا جايي كه آن محبت يكسر از ميان مي رود.