خدا براي جمعيت چندنفري خانوادة خويش خداپرستي و توحيد را تبليغ کند، اين تعداد محدود که بهتازگي پا به عالم هستي گذاردهاند همان روش پدر خويش را دنبال کنند. قرآن نيز به همين مطلب قايل است:
كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَمُنْذِرينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَينَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيه فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمْ الْعِلْمُ بَغْيا بَينَهُمْ؛(290) مردم يك دسته بودند. پس خداوند، پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند، و كتاب آسمانى، كه بهسوى حق دعوت مىكرد، با آنها نازل فرمود تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى كند. [افراد باايمان، در آن اختلاف نكردند] تنها [گروهى از] كسانى كه كتاب را دريافت كرده بودند، و نشانههاى روشن به آنها رسيده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف كردند.
همچنين در روايات آمده است: إِنَّهُ كَانُوا قَبْلَ نُوحٍ أُمَّةً وَاحِدَةً عَلَى فِطْرَةِ اللَّه؛(291) «همة انسانهاي پيش از حضرت نوح(عليه السلام) امتي واحد بر اساس فطرت خدايي بودند». از اين آية قرآن کريم و اين روايت معلوم ميشود که انسانها در آغاز وحدت ديني داشتهاند و بهتدريج در ميان آنان اختلافاتي پديد آمده است. خداي سبحان پيامبران را مبعوث کرد تا برنامهاي براي زندگي بشر ارائه، و راه سعادت را به بشر نشان دهند؛ اما عدهاي با ناسپاسي قدر اين نعمت الهي را ندانستند و در همين دين
رساترین دادخواهی و روشنگری ج1
بخش دوم/فصل سوم: اصالت توحيد و عرضي بودن شرک در دوران حیات بشر