صفحه ١٩٤

درحقيقت به معاني سلبي بازگشت دارد. بنابراين اگر بگوييم خداوند موجود است، معنايش اين است که خداوند معدوم نيست، و هنگامي‌ که مي‌گوييم‌ خداوند عالم است، بدين‌معناست که خداوند جاهل نيست و... .(184)
بايد از کساني که چنين اعتقادي دارند، پرسيد آيا تا ما درکي از معناي عالم نداشته باشيم، مي‌توانيم بگوييم خدا جاهل نيست؟ وقتي مي‌توانيم بگوييم «خدا جاهل نيست» که بدانيم جهل به معناي نفي علم است. اشکال روشني که بر چنين گرايشي وارد است، اين است که قرآن به‌گونة مکرر اوصاف فراواني را براي خداوند بيان مي‌کند. اگر شناخت خداوند ممکن نيست، پس ذکر اين اوصاف براي چيست؟ براي چه قرآن مي‌فرمايد: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّه؛(185) «پس بدان كه معبودى جز اللَّه نيست؟» و براي کدام مخاطب مي‌فرمايد: شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيم؛(186) «خداوند گواهى مى‏دهد كه معبودى جز او نيست و فرشتگان و صاحبان دانش گواهى مى‏دهند؛ درحالى‌كه قيام به عدالت دارد؛ معبودى جز او نيست، كه هم توانا و هم حكيم است».
بهتر است بگوييم اين گرايش نوعي کج‌سليقگي است. حقيقت اين است که عقل ما اين مفاهيم را درک مي‌کند؛ اما مصاديق آنها در خداوند نامحدود و کامل است و در غيرخداوند، محدود و ناقص. علم ما محدود و ناچيز است: وَمَا أُوتِيتُم مِن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلا؛(187) «وجز اندكى از دانش، به شما داده نشده است».