ميکنيم و مييابيم. گاهي حالت گرسنگي را در ذهن تصور ميکنيم يا آن را براي ديگري تعريف کرده، ميگوييم گرسنگي عبارت است از حالتي که بر اثر خالي بودن معده و کمبود انرژي در بدن پديد ميآيد. در اين حالت دوم ممکن است اصلاً احساس گرسنگي نداشته باشيم، اما با اين مفاهيم، معناي عقلي گرسنگي را درک ميکنيم. اين مثال نمونهاي از دو نوع ادراک و آگاهي را براي ما ترسيم ميکند؛ يکي احساس گرسنگي و ديگري تصور معناي گرسنگي. احساسات ديگري همچون ترس و محبت نيز همينگونهاند. هنگامي که انسان از چيزي ميترسد، احساس ترس را در درون خود درک ميکند؛ اما در اين حالت چنين نيست که ترس، واقعيتي غير از درک ترس باشد. درحقيقت علم و معلوم يک چيز است و درک ترس، همان ترسيدن است. همچنين هنگامي که انسان محبت نسبت به کسي را در دل خود احساس ميکند، آگاهي و درک اين احساس چيزي جز همان دوست داشتن نيست. البته انسان ميتواند از اين احساسات خويش، مفهومي ذهني بسازد که در اين صورت درکي از نوع دوم خواهد داشت. تفصيل اين بحث در علوم عقلي آمده است و اهل معقول، نام اين دو ادراک را بهترتيب علم حضوري و علم حصولي گذاردهاند.(157)
دوم. ادراک آگاهانه و ادراک ناآگاهانه
ادراک از جهتي ديگر به دو قسم تقسیم ميشود: آگاهانه و ناآگاهانه. گاهي انسان مطلبي را ميداند، و ميداند که آن مطلب را ميداند. اين ادراک، ادراکي آگاهانه است. در مقابل گاه انسان مطلبي را ميداند، اما اصلاً به آن توجه ندارد و بايد