صفحه ١٤٧

كمال آنان شود؛ يعنى ملاك عدالت اين است كه ارتباط افراد و اعضاى جامعه با هم به گونه اى تنظيم شود كه به تكامل ايشان كمك كند.
   اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه از طريق ادراكات عادى تا چه اندازه مى توان به وجود اين ملاك ها پى برد؟ پاسخ اين است كه على رغم ديدگاه دوم، مبنى بر اين كه تشخيص اين ملاك ها از طريق عقل، ناممكن است، در بعضى موارد، انسان با عقل خود قادر به تشخيص اين ملاك ها هست و مى تواند بفهمد كدام يك از اعمال و رفتارهاى انسان، به تكامل او كمك بيش ترى مى كند و كدام يك از آن ها براى تكامل انسان زيان بار خواهد بود؛ مثلا اگر هر انسانى حق داشته باشد هر كسى را كه توانست، بكشد روشن است كه اين، نتيجه اى جز نابودىِ انسان ها نخواهد داشت و اين، خلاف هدف آفرينش است؛ زيرا اقتضاى صفات الهى و هدف از آفرينش او اين است كه انسان هاى بسيارى بر روى زمين به وجود آيند و به كمالات وجودى خود نايل شوند كه اين اقتضاى رحمت بى نهايت و صفات ديگرى چون فيّاضيّت و حكمت او است. پس نبايد انسان ها به دست ديگران به قتل برسند يا از اكمال خود محروم شوند.
   ملاك حسن، تمايلات و هوس هاى افراد نيست. هم چنين اقتضاى طبيعت انسان و يا (اگر مفهوم درستى داشته باشد) طبيعت جهان نيست و نيز نمى توان عواطف را ملاك ارزش ها برشمرد. انسان هايى هستند كه از كشتن حيوانات ناراحت مى شوند و يا مثلا، بچه ها از سر بريدن مرغ خانگى ناراحت مى شوند؛ نمى شود گفت: لازمه چنين عواطفى اين است كه ذبح هيچ حيوان حلال گوشتى جايز نباشد. پس على رغم آن كه بعضى از مكتب ها عواطف را به عنوان اساس و ريشه ارزش هاى اخلاقى معرفى كرده اند، مى بينيم كه اين مبنا كارساز نيست و اخلاق و حقوق اسلامى را نمى شود بر عواطف و احساس مبتنى كرد، بلكه ريشه عميق ترى دارد. البته عاطفه را هم بايد تا حدود زيادى رعايت كرد؛ اما طبيعى است كه بايد عقل بر عواطف و احساسات حاكم باشد. پس همان طور كه قبلا گفتيم، ملاك ارزش و اساس حق و تكليف، اقتضاى اهداف و صفات الهى است.
   بنابراين نمى شود گفت كه ما در حقوق الهى، هيچ مسئله اى نداريم كه مصداق حق را خود عقل، مستقيماً بفهمد؛ زيرا مسائل فوق و نظاير آن ها را عقل درك مى كند و هر چند كه ما در شناخت حق و تكليف خود نيازمند وحى انبيا هستيم، اما عقل نيز فى الجمله مى تواند حق را بشناسد.