صفحه ١٢٢

درآورد و استثمارشان نمود، اين حق آن كشور است؛ زيرا خواسته هايى دارد و قدرت بر تأمين آن خواسته ها را نيز دارد و هيچ چيز نمى تواند مانع آن در دست يابى به خواسته هايش بشود.
   در محاورات افلاطون آمده است كه سوفسطاييان به خشايارشاه حق دادند كه از ايران لشكر كشيد و يونانيان را شكست داد؛ زيرا او فرد قدرتمندى بود كه مى خواست قدرت خود را به كار گيرد و اين كاملا طبيعى بود و اگر ما هم بوديم، همين كار را مى كرديم.
   در بين فلاسفه اخير اروپا نيز چنين گرايش هايى به وجود آمده است؛ مثلا نيچه مى گويد: اصل در اخلاق، قدرت است. انسان بايد قدرت خود را توسعه دهد و هر چيزى كه نشانه ضعف يا موجب آن شود، مطلوب نيست. او مى گويد: مفاهيمى مثل حسن عدالت و قبح ظلم، دستاويزى هستند براى قدرتمندان كه مى خواهند به وسيله آن ها مردم را رام كنند و هيچ اساس ديگرى نمى توان براى آن در نظر گرفت.
   چنين گرايشى، كم و بيش، در طول تاريخ فلسفه وجود داشته و ارزش مطلق عدالت، مورد ترديد قرار گرفته است. در واقع، انكار ارزش عدالت، به انكار اصالت اخلاق برمى گردد و معنايش اين است كه ارزش هاى اخلاقى، مطلق و اصيل نيستند، بلكه نسبى و تابع خواست هاى انسان ها و جوامع انسانى اند.
   غير از كسانى كه منكر اصالت ارزش هاى اخلاقى هستند، طرفداران همه نظام هاى اخلاقى و همه كسانى كه اصالت اخلاق را پذيرفته اند، عدالت را يك ارزش معتبر مى دانند.
   در اين جا، براى روشن شدن مسائل مورد بحث در اين بخش، لازم است ديدگاه هاى مربوط به مسئله اصالت اخلاق را ـ هر چند كه در اصل، به فلسفه اخلاق مربوط مى شود ـ به منظور رفع برخى شبهات و ابهامات بيان كنيم.

ديدگاه ها و انديشه اصالت اخلاق
در برابر سوفسطاييان و ديگر كسانى كه منكر اصالت اخلاق و به ويژه، منكر اصل عدالت هستند، در ارتباط با اين موضوع، گرايش هاى مختلفى وجود دارد: