صفحه ١٢٣

الف) گروهى بر اين باورند كه ارزش هاى اخلاقى، داراى واقعيتند و انسان به طور بديهى، آن ها را با عقل خود درك مى كند؛ يعنى همان طور كه انسان در مسائل نظرى بديهيات را به دليل آن كه ثابت و بى چون و چرا هستند، به طور فطرى درك مى كند در زمينه مسائل ارزشى و عملى نيز حقايق ثابتى داريم كه عقل به طور فطرى و بى چون و چرا آن ها را درك مى كند. حكما گفته اند: انسان دو نوع عقل دارد: يكى آن كه به ادراكات نظرى دست پيدا مى كند. و ديگرى آن كه به ادراكات عملى و ارزشى مى رسد و همان طور كه در بخش ادراكات نظرى، يك سلسله ادراكات بديهى يا ضرورى وجود دارد كه براى تصديق آن ها نيازى به برهان نيست و يك سلسله ادراكات نظرى يا اكتسابى هست كه در اثبات آن ها نيازمند برهان هستيم، در بين ادراكات عملى هم ـ دقيقاً همانند ادراكات نظرى ـ بديهياتى داريم كه عقل، خود به خود، آن ها را درك مى كند؛ مانند خوبىِ عدالت و بدىِ ظلم، و نظرياتى داريم كه انسان با دليل و برهان، آن ها را ثابت مى كند. آنان نوع اول را عقل نظرى و نوع دوم را عقل عملى نام نهاده اند و گاهى به جاى عقل عملى، واژه «وجدان» را به كار برده و مى گويند: وجدان انسان، اين حقايق را درك مى كند. بنابراين، ارزش هاى اخلاقى، از اين ديدگاه، داراى واقعيتند و از حقايق نفس الامرى حكايت دارند و انسان به وسيله عقل عملى يا وجدان خود قادر به درك آن ها است.
   ب) گروه ديگر معتقدند كه ارزش ها و قضاياى اخلاقى، از قبيل آراى محموده اند كه چون در زندگىِ اجتماعى انسان مفيدند، در جامعه پذيرفته مى شوند و بنابراين، حكايت از حقايق نفس الامرى نمى كنند تا درستى يا نادرستىِ آن ها از راه تطبيق با آن حقايق، قابل سنجش باشد و اصولا، صواب و خطا را در اين قضايا راهى نيست؛ زيرا آن ها تنها گرايش هايى هستند كه در اعماق روح و جان انسان يافت مى شوند. در ميان اين گرايش ها آن چه كليت و عموميت داشته و در ميان همه انسان ها و همه جوامع، رايج باشند، مقبول و ماندنى هستند و مى توان به آن ها استناد كرد و بر پايه آن ها، به صورت جدلى، استدلال كرد و آن چه كه عموميت نداشته باشد، تنها در حوزه خاصى معتبر خواهد بود. طرفداران اين نظريه، با توجه به ديدگاه خاص خود، معتقدند كه براى اثبات مسائل اخلاقى نمى توان برهان اقامه كرد كه نتيجه اش يقينى و نقيضش محال باشد.
   ج) گروه سوم معتقدند كه قضاياى ارزشى، داراى ريشه هايى واقعى و نفس الامرى