صفحه ١٩٨

و به همین دلیل در روایات متعدّدى به فضیلت کوفه و اهل آن اشاره شده است.
ازجمله کسانى که در فاصله کوتاهى بعد از امیرمؤمنان على (علیه السلام) قصد تخریب کوفه را داشتند «زیاد بن ابیه» بود. در بعضى از روایات آمده است: هنگامى که او بر منبر قرار گرفت و شروع به خواندن خطبه کرد، گروهى از مردم کوفه سنگریزه به سوى او پرتاپ کردند، او عصبانى شد و دست هشتاد نفر را قطع کرد و تصمیم گرفت خانه هاى آن ها را ویران کند و نخل هایشان را بسوزاند، مردم را در مسجد جمع کرد و دستور داد از على (علیه السلام) برائت جویند و چون مى دانست آن ها چنین کارى نخواهند کرد، همین را بهانه اى براى کشتن مردم و ویران کردن شهر قرار داد، ولى در همین میان پیکى از جانب او آمد و به مردم خبر داد که امروز من گرفتار شده ام به منازل خود بازگردید، و این بدان سبب بود که بیمارى طاعون بر او مسلّط شد، و فریاد مى زد: نیمى از بدن من آتش گرفته است، و همچنان این سخن را تکرار مى کرد تا جان داد!(1)
از کسانى که کوفه را آماج حملات خود قرار دادند و به زور بر آن چیره شدند فرزند او «عبیدالله بن زیاد» و «حجّاج بن یوسف ثقفى» بودند که هرکدام گرفتار عاقبت سوء اعمال خود شدند و به طرز فجیعى جان دادند. معروف این است که ابن زیاد از فرزندان نامشروع بود و مادرش مرجانه زن آلوده اى بود و به همین دلیل او را به نام مادرش مى خواندند و به او ابن مرجانه مى گفتند. در سال 28 یا 29 هجرى متولد شد و در 32 سالگى ازسوى بنى امیّه به حکومت بصره و کوفه منصوب شد، و بعد از جنایاتى که در کربلا مرتکب گردید، مردم کوفه را سخت تحت فشار قرار داد، ولى چیزى نگذشت که با قیام مختار، به دست ابراهیم بن