صفحه ٢٤

درباره شخص حَکَم نظرى داشت که اگر عمل مى شد، ماجراى رسواى ابوموسى اشعرى سفیه واقع نمى شد.
بنابراین در هر مرحله امام (علیه السلام) وظیفه خود را در مسیر پیروزى وسربلندى آن ها انجام داد و آن ها در هر مرحله با آن مخالفت کردند.
هنگامى که نتایج دردناک حکمیت آشکار گشت به جاى آن که خود را ملامت کنند و به پیشگاه امام (علیه السلام) بیایند و عرض توبه کنند، گناه خود را به گردن امام (علیه السلام) افکندند که «چرا قبول کردى؟» و به دنبال آن، آتش جنگ نهروان را برپا ساختند! و این است طریقه افراد سبک سر و طرز کار سفیهان کم عقل.

نکته
داستان عبرت انگیز خوارج

همان گونه که در جلد اوّل، در شرح خطبه شقشقیه گفتیم، خوارج، گروهى متعصّب و لجوج و نادان و قشرى بودند که از درون جنگ صفین و داستان حکمیت آشکار شدند.
آنها در آغاز، مسئله حکمیّت (عمروعاص و ابوموسى اشعرى) را پذیرفته وامام (علیه السلام) را مجبور به پذیرش آن کردند و هر اندازه که امام (علیه السلام) فرمود این ها همه خدعه و نیرنگ است و تا پیروزى بر دشمن و خاموش کردن آتش فتنه شامیان وپیروان معاویه راه چندانى باقى نمانده، گوش ندادند، ولى بعد که نتیجه حکمیت را دیدند از کار خود پشیمان شده و به اصطلاح توبه کردند، اما این بار در طرف تفریط قرار گرفتند و گفتند: قبول حکمیت کفر بود، چون حکم فقط از آنِ خداست. ما از کفر خود توبه کردیم و باید على بن ابى طالب (علیه السلام) نیز توبه کند.
امام (علیه السلام) به آن ها فرمود: حکمیّت کفر نیست. قرآن در دو مورد اشاره به مسئله