صفحه ٤٩١

پیشنهاد کردند: «امیرى از ما و امیرى از شما باشد اى قریش!» در این جا داد وفریاد بلند شد، تا آن جا که من از اختلاف ترسیدم و به ابوبکر گفتم: «دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم». او دستش را گشود و من با او بیعت کردم؛ سپس مهاجران و بعد انصار با او بیعت کردند.
سپس عمر افزود: «به خدا سوگند! ما در آن هنگام کارى بهتر از این نیافتیم که با ابوبکر بیعت کنیم؛ زیرا از این بیم داشتیم که اگر به همین صورت از مردم (انصار) جدا شویم و بیعتى صورت نگیرد، آن ها با یکى از نفراتشان بیعت کنند وبعد ما گرفتار این مشکل شویم که، یا با کسى بیعت کنیم که به او راضى نیستیم ویا با آن ها به مخالفت و ستیز برخیزیم، که مایه فساد است؛ بنابراین (تکرار مى کنم) هرکس بدون مشورت با مسلمانان، با کسى بیعت کند، کسى از بیعت شونده و بیعت کننده، پیروى نکند مبادا آن دو به قتل برسند!»(1) (مفهوم این سخن این است که عمر به طور ضمنى اجازه قتل آن ها را صادر کرده است).

چند نکته جالب در داستان سقیفه
1. از آنچه ذکر شد، به خوبى روشن مى شود که گردهمایى سقیفه، هرگز یک شوراى منتخب مردم نبود، آن گونه که بعضى وانمود مى کنند؛ بلکه چند نفر از انصار در ابتدا براى این که کار را به نفع خود تمام کنند، حضور یافتند؛ سپس چند نفر از مهاجرین که رقیب آن ها در امر خلافت بودند، حاضر شدند و با مهارت خاصّى پایه خلافت ابوبکر را نهادند.
2. اگر بنا بود یک شوراى منتخب مردم و یا شبه منتخب، بر کار خلافت نظارت کند، حدّاقل مى بایست از همه قبایل انصار، در مدینه و از همه مهاجران، نماینده اى در آن جا حضور یابد، درحالى که هرگز چنین نبود، بنى هاشم که