صفحه ٣٨٧

وَإِنَّ عَلَیَّ مِنَ اللهِ جُنَّةً حَصِینَةً، فَإِذَا جَاءَ یَوْمِی آنْفَرَجَتْ عَنِّی وَأَسْلَمَتْنِی؛ فَحِینَئِذٍ لاَیَطِیشُ السَّهْمُ، وَ لاَیَبْرَأُ الْکَلْمُ.
ترجمه
من ازسوى خدا سپر محکمى دارم که مرا از حوادثِ (خطرناک) حفظ مى کند و هنگامى که اجلم فرارسد، این سپر الهى از من دور مى شود و مرا تسلیم حوادث مى کند؛ در آن هنگام، نه تیر خطا مى کند و نه زخم بهبودى مى یابد.

شرح و تفسیر
چرا از مرگ بترسم؟!

در شأنِ ورودِ این سخن، چنین نوشته اند: «یارانش بارها به حضرت از سوء نیّت «ابن ملجم» خبر داده بودند و قرائن و نشانه هایى نیز درباره نیّت سوء او، آشکار شده بود. حتّى به گفته بعضى، روزى امام (علیه السلام) مشغول خطبه خواندن بود وابن ملجم دربرابر منبر نشسته بود که این سخن را آهسته بر زبان جارى کرد : «وَاللّهِ لَأُرِیحَنَّهُمْ مِنْکَ؛ به خدا سوگند! مردم را از دست تو آسوده مى کنم» آن هایى که این سخن را از او شنیدند بعد از پایان خطبه او را دستگیر کرده نزد امام (علیه السلام) آوردند، حضرت فرمود: «او را رها کنید!» و سپس گفتار مورد بحث را بیان فرمود».(1)