صفحه ١٥٤

خطبه در یک نگاه
همان گونه که در بالا اشاره شد، این سخن مربوط به داستان قبیله «بنى ناجیه» است، و داستان چنین است که «خریت بن راشد»، از رؤساى قبیله «بنى ناجیه»، بعد از جریان حکمیت با سى نفر از یارانش نزد امام (علیه السلام) آمد و با صراحت گفت: به خدا سوگند! نه فرمان تو را اطاعت مى کنم، و نه پشت سرت نماز مى خوانم، وفردا از تو جدا خواهم شد! امام (علیه السلام) فرمود: مادرت به عزایت بنشیند! هرگاه چنین کنى عهد و بیعت خود را شکسته اى و نافرمانى امر خداوند کرده اى، و تنها به خودت زیان مى رسانى! بگو ببینم به چه علّت چنین راهى را در پیش گرفته اى؟ عرض کرد: به دلیل این که حکمیت را پذیرفتى، و دربرابر حق، ضعف نشان دادى و به گروهى اعتماد کردى که حتى به خودشان ستم کردند! امام (علیه السلام) فرمود: واى بر تو! بیا تا با تو بحث و گفت وگو کنم و حقایقى را که مى دانم براى تو بگویم، شاید حق را بشناسى و به آن بازگردى! خریت گفت: فردا مى آیم. امام (علیه السلام) فرمود: برو، ولى مواظب باش شیطان تو را فریب ندهد؛ و افراد نادان در تو نفوذ نکنند. به خدا قسم! اگر به سخن من گوش فرادهى تو را به راه راست هدایت خواهم کرد!
خریت از خدمت امام (علیه السلام) خارج شد و به سوى قبیله خود بازگشت. امام (علیه السلام) به دلیل این که او فسادى برپا نکند، کسى را به تعقیبش فرستاد و دستور داد او را در نقطه اى به نام «دیر ابوموسى» متوقّف کند، سپس فرمانده دیگرى به نام «معقل بن قیس» را به تعقیب خریت گسیل داشت، خریت به مبارزه برخاست و کشته شد ونفرات او اسیر شدند. آن هایى را که مسلمان بودند آزاد کردند، و عده اى از غیرمسلمانان را به اسارت گرفتند. هنگامى که اسیران را به کوفه مى آوردند «مصقلة بن هبیره» که فرماندار امام (علیه السلام) در یکى از شهرهاى مسیر راه بود، اسیران را به پانصد هزار درهم از معقل خرید و آزاد کرد. امام (علیه السلام) عمل او را ستود.