ما به كتاب مقدّس مىنگريم و مطالبى را در آن مىيابيم، نبايد تصوّر كنيم كه اين كتاب همانند يك كتاب علمى مىخواهد ما را با واقعيتهاى خارجى آشنا سازد، بلكه زبانى كه در دين به كار رفته، مانند زبان اسطوره و زبان سمبليك واقعنما نيست.
به طور كلّى زبانها را به دو دسته تقسيم مىكنند: زبانهاى واقعنما و زبانهاى غير واقع نما، و زبان دين را در شمار زبانهايى قرار مىدهند كه واقعنما نيستند و از حقايق و واقعيتهاى خارجى سخن نمىگويند و شبيه زبان اسطوره هستند. انگيزه و عامل طرح اين ديدگاه و نظريه در باب زبان دين اين بود كه پس از انقلاب علمى و صنعتى در اروپا و اكتشافات رو به تزايد علمى و نيز طرح فرضيههاى جديد مربوط به ستارگان و وضعيت حركت خورشيد و زمين و ساير سيارگان، توسط كپلر، كپرنيك و گاليله، دانشمندان غربى دريافتند كه گزارههاى علمى با گزارههايى كه در كتاب مقدّس يهوديان و مسيحيان؛ يعنى، تورات و انجيل آمدهاند سازگار نيستند و دريافتند كه پذيرش نظريات و تئورىهاى جديد علمى و فضايى موجب مىگردد كه برخى از گزارههاى دينى دروغ و بيگانه با واقعيت جلوه كنند و در اين صورت كاخ دين يهود و مسيحيّت فرو مىريزد. چون وقتى مطالب انجيل و تورات نادرست و بىمبنا و بىريشه باشد، اساسى براى آن دو دين، بخصوص مسيحيّت كه يكى از پر پيروترين اديان جهان است، باقى نمىماند.
بخصوص پس از عهد رنسانس، براى اين كه كتاب مقدّس بكلّى از اعتبار نيفتد و اساس مسيحيّت و يهوديّت متزلزل نگردد، درصدد چارهانديشى بر آمدند و محصول تلاش آنها اين بود كه: در صورتى گزارههاى دينى و مطالبى كه در انجيل و تورات آمدهاند با دستاوردهاى علمى و نظريات جديد علمى ناسازگار خواهند بود كه ما زبان دين را زبان واقعنما و حاكى از حقيقتها و واقعيتهاى عينى و خارجى بدانيم؛ در اين صورت، گزارههاى دينى با واقعيتهاى علمى ناسازگار است. اما اگر زبان دين را در شمار زبانهاى غير واقعنما قرار داديم و معتقد شديم كه زبان دين چون زبان شعر، زبان عرفان و زبان اسطوره به هيچ وجه درصدد حكايت از واقعيتهاى عينى و خارجى نيست و گزارههاى موجود در كتاب مقدّس شبيه افسانه و اسطورهاند و براى اهداف خاصّى تنظيم شدهاند و ما نبايد درصدد شناسايى