صفحه ٣٧٩

ديگران است و هيچ گاه مايل نيست كسى از اين كار او آگاه شود. بنابراين، رعايت كرامت انسان و حفظ عِرض و آبروى او مطرح است و خداى متعال هيچ گاه راضى نيست كه آبروى انسانى ريخته شود، هرچند كه او انسان گنهكارى باشد.
   بنابراين، از يك سو، نبايد راز او كشف شود و از سوى ديگر، بايد او را درمان كرد و از مهلكه نجات داد.
   حال اگر اين دو ارزش، قابل جمع باشند و بتوان كارى كرد كه بدون آبروريزىِ او، حتى نزد شخص ارشاد كننده، به خود آيد و دست از آن كار زشت بردارد، در اين صورت، اشكالى پيش نمى آيد؛ مانند آن كه ارشاد كننده، شخص گنهكار را به خواندن يك كتاب توصيه كند و يا به صورت كلى او را نصيحت و موعظه كند و بدون آن كه او متوجه شود كه از كار زشتش با خبر است، زيان هاى آن كار را به وى گوشزد كند تا بدين وسيله، هم آبرويش حفظ شود و هم به كار زشت خويش متنبّه گردد.
   ولى با كمال تأسف بايد بگوييم كه غالباً، اين كار ميسّر نيست و جمع اين دو ارزش، عملاً امكان ندارد. اگر انسان بخواهد شخص گنهكار را ارشاد كند، خواه  و ناخواه، او در مى يابد كه او از گناهش آگاه شده است. بنابراين، بدون شك، نبايد كارى كنيم كه شخص ثالثى از كار مخفيانه شخص گنهكار، آگاه گردد و سرّ او نزد ديگران فاش شود.
   پرسش ديگر اين است كه با فرض اين كه كتمان سرّ و ارشاد گنهكار، هر دو با هم ميسّر نيست، آيا شايسته است براى ارشاد او در مورد گناه مخفىِ وى اظهار اطلاع كند يابه شكلى با وى سخن بگويد كه بفهمد رازش نزد او فاش شده است؟
   در پاسخ مى توان گفت: اگر راه اصلاح وى منحصر به چنين اظهار اطلاع يا گفتار و رفتارى كه نشانه آگاهى او است، باشد، مصلحت نجات او مقدّم بر حفظ اسرار او خواهد بود؛ چون اگر هيچ نگويد، به گناه خود ادامه خواهد داد و تداوم گناه، سبب هلاكت او مى شود. بنابراين، در چنين فرضى بايد دست او را گرفت و از سقوط نجاتش داد؛ ولى به گونه اى كه تا آن جا كه ممكن است آبرويش حفظ شود و موجب شرمسارى و رسوايى او نشود كه در غير اين صورت، خود ارشادكننده نيز مرتكب گناه ديگرى شده و نياز به ارشاد ديگران خواهد داشت.