صفحه ٣٦٩

اكثريت، صرفاً از اين جهت كه اكثريت است، نمى تواند مفيد و كارساز باشد. آيات بسيارى داريم كه كسانى را كه به جاى اعتماد به عقل و درك و انديشه خويش، از اكثريت پيروى مى كنند، نكوهش كرده اند؛ مانند:
(وَاِنْ تُطِعْ اَكْثَرَ مَنْ فى الاَْرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ اِنْ يَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَ اِنْ هُمْ اِلاَّ يَخْرُصُونَ)(1).
هر گاه اكثريت مردم روى زمين را پيروى كنى، تو را از راه خدا گمراه مى كنند كه جز از گمان خود پيروى نكنند و جز حدس و تخمين (فكر درست و دقت و تحقيقى) ندارند.
   بنابراين، اگر امكان تحقيق عقلى وجود داشته باشد، اعتمادكردن به ديگران، حتى به اكثريت و يا حتى به همه مردم، كار درستى نيست. حق يا باطل بودن چيزى را بايد با كمك عقل و براهين عقلى تشخيص داد. البته مسائل خاص و تفاصيل احكام را كه راهى در آن ها براى برهان عقلى نيست، بايد از پيغمبر و امام دريافت كرد. پس تقليد از ديگران، در صورتى درست است كه اولاً، مسائل اساسى و اصولى نباشد. ثانياً، صلاحيت آنان را براى تقليد احراز كنيم و حجت شرعى يا حجت عقلى داشته باشيم بر اين كه آنان قابل اعتماد و سخنانشان قابل پذيرش است. در غير اين صورت، تقليد موجه نيست و اگر انسان بى دليل، از ديگران تبعيت كند و گمراه شود، جز خود، هيچ كس ديگرى را نبايد سرزنش كند.
   ضمناً روشن شد كه چرا در فروع دين، اگر مجتهد نيستيم، بايد از مجتهد تقليد كنيم؛ چون همان طور كه گفته شد، اگر نمى توانيم همه مسائل مورد نياز خود را خودمان تحقيقاً فرا بگيريم، ناگزير بايد يك سلسله از مسائل را از ديگران فرا بگيريم و به آن ها اعتماد كنيم و اين يك روش عقلايى است؛ يعنى همه عقلا در مواردى كه اطلاع كافى ندارند، به خبره يا اهل فن مربوط به آن موارد، مراجعه مى كنند.
   از سوى ديگر، روشن شد كه تنها در مسائل فرعى مى توانيم به ديگران اعتماد كنيم؛ ولى مسائل اصلىِ دين، كه سرنوشت انسان را تعيين مى كنند، حتماً بايد با عقل و انديشه خود و يا از راهى كه به دليل و برهان عقلى منتهى مى شود، مثل آيات قرآن كه حجيت آن ها از راه عقل ثابت شده است، اثبات شوند.