صفحه ٢١٥

(لَو لا اِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِاَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا اِفْكٌ مُبِينٌ)(1).
چرا مردان و زنان مؤمن هنگامى كه اين تهمت را شنيدند، گمان خير به خودشان نبردند و چرا نگفتند كه اين يك تهمت آشكار است.
   در اين آيه، جمله «چرا گمان خير به خودشان نبردند» تعبير بسيار لطيفى است و اشاره دارد به اين كه مؤمنان بايد همه اعضاى جامعه خود را، كه افراد مؤمنند، يكى بدانند و همگان را از خود حساب كنند و هر چه را كه درباره خود نمى پسندند، درباره آنان هم نپسندند؛ زيرا گمان بد بردن درباره ديگر مؤمنان را گمان بد درباره خودشان بر شمرده است. پس مؤمن همان طور كه وضع خودش براى خودش روشن است، به خود گمان بد نمى برد و از حيثيت و آبروى خويش به سختى دفاع مى كند، بايد به مؤمنان ديگر نيز گمان بد نبرد و از حيثيت ايشان به سختى دفاع كند. بنابراين، نخستين وظيفه مؤمن در برابر چنين جريانى آن است كه آن را تكذيب كند و با قاطعيت بگويد كه اين يك تهمت و افتراى آشكار است.
   دومين وظيفه او اين است كه به گسترش آن دامن نزند و شايعه پراكنى نكند و بداند كه اين كار گناه سنگينى است. خداوند در دنباله اين داستان مى فرمايد:
(اِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِاَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِاَفْواهِكُمْ مالَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَاللّهِ عَظِيمٌ)(2).
(اگر فضل خدا نبود شما را عذاب سختى در مى گرفت) آن هنگام كه اين تهمت نابه جا را كه به آن علم نداشتيد، از زبان يكديگر مى شنيديد و دريافت مى كرديد و با دهان خود، آن را به ديگران منتقل مى كرديد و اين كار (يعنى ريختن آبروى ديگران) را بى اهميت و ساده به حساب مى آوريد، در صورتى كه اين كار نزد خداوند گناهى است بزرگ.
   عرض و آبروى مؤمن، مانند خون و جان او محترم است و حريم مؤمن حريم خدا است، چيزى نيست كه هر كس به سادگى وارد آن شود، حرمت مؤمن را هتك كند، حريمش را در هم بشكند و هر چه مى خواهد، بگويد. خداوند به اين مسئله بسيار اهميت داده و به دنبال آن مى فرمايد: