خود زندگى جمعى نيز يك موضوع اخلاقى خواهد بود و اگر زندگى اجتماعى، جبرى است و هيچكس قادر نيست به طور انفرادى و منعزل از جمع زندگى كند، در اين صورت، موضوع زندگى جمعى، خارج از محدوده و موضوع اخلاق خواهد بود؛ زيرا همانطور كه گفتيم ارزشهاى اخلاقى - چه مثبت و چه منفى - مربوط به افعال اختيارى است.
بنابراين، در ضمن پاسخ گويى به پرسش فوق، سؤال ديگرى طرح مىشود كه پاسخ به آن به حوزه اخلاق مربوط نمىشود، بلكه در محدوده علوم ديگرى قابل طرح و بررسى خواهد بود و آن، اين كه آيا انسان در زندگى اجتماعى خود، مجبور است يا مختار؟ ما اين سؤال را در بحثهاى مربوط به جامعه مطرح خواهيم كرد؛ ولى در اين جا نيز ناچاريم به عنوان مقدمه ورود در بحث اخلاق، به آن اشاره كنيم.
برخى از انديشمندان غربى معتقد بودهاند كه اجتماعى زيستن، يك امر جبرى است و ديدگاههاى مختلفى از اين دست، در علوم اجتماعى به چشم مىخورد كه زندگى اجتماعى را براى انسان يك ضرورت طبيعى برمىشمارد. بعضى از اين هم فراتر رفته و گفتهاند: فرد، در ضمن جامعه، هيچ اصالتى از خود ندارد، بلكه به منزله سلولى است در بدنه اجتماع كه حيات و هويت و شخصيتش به آن بستگى دارد و يا گفتهاند: وجود فرد هم چون برگى است در ميان انبوه برگها، شاخهها و ساير اندامهاى درخت. و در ضمن تشبيهاتى از اين دست، خواستهاند اين وابستگى را نمايش دهند و فرد را تابع محض جامعه و عارى از هرگونه استقلال، و جامعه را داراى اصالت و وجود حقيقى معرفى كنند.
طرفداران اين نظريه، از نظر مبالغه در اصالت دادن به جامعه، افكار متفاوتى دارند و مكتبهاى جامعه شناسى نيز از اين نظر، اختلافهايى دارند؛ اما كم و بيش، كسانى كه ديدگاه اصالت جمع را مطرح كردهاند، گرايش به اين دارند كه هويت فرد، در ضمن جامعه تحقق مىيابد و وجودش تابعى از وجود جمع است. نهايت چيزى كه بعضى از طرفداران اين نظريه پذيرفتهاند، اين است كه فرد، در درون جامعه مىتواند نوعى استقلال محدود داشته باشد در اين حد كه خودش را از جامعه جدا كرده، به صورت عضو مردهاى در آورد؛ مثل برگى كه از درخت جدا شود يا عضوى كه از پيكر انسان
اخلاق در قرآن ج 3
فصل اول: كليات