صفحه ٢٤

خود زندگى جمعى نيز يك موضوع اخلاقى خواهد بود و اگر زندگى اجتماعى، جبرى است و هيچ‏كس قادر نيست به طور انفرادى و منعزل از جمع زندگى كند، در اين صورت، موضوع زندگى جمعى، خارج از محدوده و موضوع اخلاق خواهد بود؛ زيرا همان‏طور كه گفتيم ارزش‏هاى اخلاقى - چه مثبت و چه منفى - مربوط به افعال اختيارى است.
 بنابراين، در ضمن پاسخ گويى به پرسش فوق، سؤال ديگرى طرح مى‏شود كه پاسخ به آن به حوزه اخلاق مربوط نمى‏شود، بلكه در محدوده علوم ديگرى قابل طرح و بررسى خواهد بود و آن، اين كه آيا انسان در زندگى اجتماعى خود، مجبور است يا مختار؟ ما اين سؤال را در بحث‏هاى مربوط به جامعه مطرح خواهيم كرد؛ ولى در اين جا نيز ناچاريم به عنوان مقدمه ورود در بحث اخلاق، به آن اشاره كنيم.
 برخى از انديشمندان غربى معتقد بوده‏اند كه اجتماعى زيستن، يك امر جبرى است و ديدگاههاى مختلفى از اين دست، در علوم اجتماعى به چشم مى‏خورد كه زندگى اجتماعى را براى انسان يك ضرورت طبيعى برمى‏شمارد. بعضى از اين هم فراتر رفته و گفته‏اند: فرد، در ضمن جامعه، هيچ اصالتى از خود ندارد، بلكه به منزله سلولى است در بدنه اجتماع كه حيات و هويت و شخصيتش به آن بستگى دارد و يا گفته‏اند: وجود فرد هم چون برگى است در ميان انبوه برگ‏ها، شاخه‏ها و ساير اندام‏هاى درخت. و در ضمن تشبيهاتى از اين دست، خواسته‏اند اين وابستگى را نمايش دهند و فرد را تابع محض جامعه و عارى از هرگونه استقلال، و جامعه را داراى اصالت و وجود حقيقى معرفى كنند.
 طرفداران اين نظريه، از نظر مبالغه در اصالت دادن به جامعه، افكار متفاوتى دارند و مكتب‏هاى جامعه شناسى نيز از اين نظر، اختلاف‏هايى دارند؛ اما كم و بيش، كسانى كه ديدگاه اصالت جمع را مطرح كرده‏اند، گرايش به اين دارند كه هويت فرد، در ضمن جامعه تحقق مى‏يابد و وجودش تابعى از وجود جمع است. نهايت چيزى كه بعضى از طرفداران اين نظريه پذيرفته‏اند، اين است كه فرد، در درون جامعه مى‏تواند نوعى استقلال محدود داشته باشد در اين حد كه خودش را از جامعه جدا كرده، به صورت عضو مرده‏اى در آورد؛ مثل برگى كه از درخت جدا شود يا عضوى كه از پيكر انسان