صفحه ٥٨٥

ضدّ پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، به طائف تبعید شد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) در حقّ او فرمود: «لَعَنَکَ اللَّهُ وَلَعَنَ مَا فِی صُلْبِکَ؛ خداوند، هم تو را و هم فرزندى را که در صلب خود، دارى لعنت کند» (و این قبل از تولّد مروان بود).
چهره او در جامعه اسلامى آن روز، به قدرى منفور بود که نه خلیفه اوّل و نه خلیفه دوم جرأت نکردند به وساطت هاى عثمان که برادرزاده او بود ترتیب اثر داده، اجازه بازگشت او را به مدینه بدهند؛ ولى هنگامى که عثمان به خلافت رسید، یکى از نخستین کارهاى زشتى که انجام داد آزاد کردن عمویش حَکَم، پدر مروان بود و عجیب تر این که او را از مقرّبان خود قرار داد و اموال فراوانى از بیت المال را در اختیار او گذاشت و این، یکى از نقاط تاریک حکومت عثمان است، که از عوامل شورش بر ضدّ او محسوب مى شود و به دلیل همین کار بود که گروهى از صحابه پیغمبر (صلی الله علیه و آله)، از نماز خواندن پشت سر عثمان خوددارى کردند.
بعد از قتل عثمان، مروان در زمره کسانى بود که با على (علیه السلام) بیعت کرد، ولى چیزى نگذشت که دست به دست آتش افروزان جمل داد و به بصره آمد و پس از شکست لشکر جمل و کشته شدن طلحه و زبیر (سردمداران جنگ)، اسیر شد وچنانکه در شرح خطبه آوردیم، با شفاعت امام حسن و امام حسین (علیه السلام) که کانون هاى رحمت الهى بودند، آزاد شد. و بعضى گفته اند که ابن عباس براى او شفاعت کرد.
ولى او دست از شیطنت برنداشت و به معاویه و لشکریان شام پیوست و در جنگ صفّین به طور فعّال شرکت داشت و از عجایب این که نوشته اند معاویه به فرزندش یزید وصیّت هایى کرد و ازجمله به او گفت: من از چهار نفر براى تو مى ترسم، که یکى از آن ها را مروان شمرد و توصیه کرد: هنگامى که من از دنیا رفتم و خواستى بر جنازه من نماز بخوانى بگو: پدرم وصیّت کرده است که باید