صفحه ٤٩٨

نمى گذاشت و به آن ها فرصت نمى داد (ولى فشار گروهى از افراد مانع شد)»؛ (وَقَدْ أَرَدْتُ تَوْلِیَةَ مِصْرَ هَاشِمَ بْنَ عُتْبَةَ، وَ لَوْ وَلَّیْتُهُ إِیَّاهَا لَمَا خَلَّى لَهُمُ الْعَرْصَةَ(1)، وَلاَأَنْهَزَهُمُ(2) الْفُرْصَةَ).
این سخن ظاهراً اشاره به این دارد که امام (علیه السلام) با تمام علاقه اى که به محمّدبن ابى بکر و ایمانى که به صفا و صداقت او داشت، ترجیح مى داد شخص قوى ترى مانند هاشم بن عُتبه، معروف به «مرقال» را که از محمّدبن ابى بکر، هم شجاع تر بود و هم آزموده تر و باتجربه تر، به ولایت مصر برگزیند؛ ولى گویا گروهى از اصحابش اصرار به انتخاب محمّدبن ابى بکر داشتند، به دلیل این که او فرزند ابوبکر بود و مصریان شناخت بیشترى از او دارند؛ به علاوه در ماجراى عثمان و دادخواهى مردم مصر دربرابر او، با مصریان همکارى وهمگامى داشت. به همین دلیل، از نفوذ بالایى در افکار مصریان برخوردار بود وآن ها پذیرش زیادى درباره او داشتند.
با این حال، امام (علیه السلام) مى دانست که محمّدبن ابى بکر کم سنّوسال و کم تجربه است، گرچه امتیازات فراوانى دارد، ولى مقاومت او دربرابر مشکلات به اندازه «هاشم» نیست؛ امّا اصحاب و یاران از این ویژگى ها کاملاً آگاه نبودند و به حضرت فشار آوردند و اصرار کردند، همان فشارها و اصرارهایى که شبیه آن در داستان حَکَمَین ظاهر شد و امام (علیه السلام) را ناگزیر به پذیرش پیشنهاد طرفداران این فکر کرد و سرانجام که آثار سوء حکمیّت را دیدند، پشیمان شدند، ولى آن پشیمانى سودى نداشت.