صفحه ٢٧٦

متوکّل گفت: چاره اى نیست حتمآ باید بخوانید!
امام (علیه السلام) که اصرار متوکّل را دید اشعارى خواند که متوکّل سخت تکان خورد وآن قدر گریه کرد که قطره هاى اشک بر موهاى صورتش جارى شد و حاضران نیز گریستند و امام (علیه السلام) را با احترام به خانه بازگرداندند. آن اشعار این بود:

باتوا عَلى قُلَلِ الْأَجبَالِ تَحْرُسُهُمْ      غُلْبُ الرِّجالِ فَلَمْ تَنْفَعُهُمُ الْقُلَلُ
وَاسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعاقِلِهِمْ      وَاُسْکِنُوا حُفَرآ یا بِئْسَما نَزَلُوا
ناداهُمْ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمْ     اَیْنَ الْأُساوِرُ وَالتِّیجانُ وَالْحُلَلُ
اَیْنَ الْوُجُوهُ الَّتِی کانَتْ مُنْعَمَّةً    مِنْ دُونِها تُضْرَبُ الْأَسْتَارُ وَالْکِلَلُ
قَدْ طالَ ما أَکَلُوا دَهْرآ وَقَدْ شَرِبُوا      وَاصْبَحُوا الْیَوْمَ بَعْدَ الْأَکْلِ قَدْ أُکِلُوا

یعنى: «گروهى بودند که بر قله هاى کوه ها دژهاى محکمى ساخته بودند ومردانى نیرومند از آن ها پاسدارى مى کردند اما هرگز این قله ها به حال سودى نداشت.
چیزى نگذشت که از پناهگاه خود، از آن مقام عزت به ذلت کشانده شدند و در حفره هاى گور ساکن گشتند و چه بد فرود آمدند.
فریادگرى بعد از دفن آن ها صدا زد: کجا رفت آن دستبندهاى طلا و آن تاج ها و زینت ها؟!
کجا رفتند آن صورت هایى که آثار ناز و نعمت در آن ها نمایان بود و در پشت پرده ها قرار داشتند؟!
آرى، مدت طولانى خوردند و نوشیدند ولى امروز همه آن ها در کام زمین فرو رفته اند!(1)