صفحه ٢٨٢

سپس معاویه دستور داد که او را نزد من آورید. مأموران، ابوذر را کشان کشان نزد معاویه آوردند و او دربرابر معاویه ایستاد، معاویه گفت:
«اى دشمن خدا و پیامبر! تو هر روز مى آیى و این بساط را راه مى اندازى، بدان اگر بنا بود یکى از اصحاب محمّد (صلی الله علیه و آله) را بدون اذن عثمان به قتل برسانم تو را مى کشتم ولى باید درباره تو از عثمان اجازه بگیرم...».
ابوذر در پاسخ گفت: اى معاویه! من دشمن خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیستم، بلکه تو و پدرت ابوسفیان دشمن خدا بوده و هستید که در ظاهر، اسلام را پذیرفتید و در باطن کفر را و پیامبر (صلی الله علیه و آله) تو را لعن کرد و بارها نفرینت نمود که هرگز سیر نشوى ... معاویه سخت برآشفت و دستور داد ابوذر را حبس کنند و خطر باقى ماندن او را در شام به عثمان خبر داد، عثمان دستور داد که او را بر مرکب خشنى بدون جهاز سوار کنند و شب و روز برانند تا سخت شکنجه ببیند و همین گونه کردند، هنگامى که ابوذر به مدینه رسید ران هایش کاملاً مجروح شده بود سپس عثمان او را به ربذه (منطقه بسیار بد آب و هوایى) تبعید کرد.(1)
این بحث را با سخنى که در کتاب معروف اسدالغابه آمده، پایان مى دهیم: «ابوذر سه سال قبل از بعثت، خداى یگانه را پرستش مى کرد و هنگامى که با پیامبر بیعت کرد شرط کرد که در راه خدا از ملامت ملامت کنندگان هراسى نداشته باشد و همیشه حق را بگوید، هرچند تلخ و ناگوار باشد»؛ (وَبَایَعَ النَّبیَّ (صلی الله علیه و آله) عَلَى أنْ لا تَأْخُذَهُ فی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِمٍ وَعَلَى أَنْ یقُولَ الْحَقُّ وَإنْ کَانَ مُرّاً).(2)

4. سخنان بدرقه کنندگان
در تواریخ معروف آمده است که علاوه بر آنچه على (علیه السلام) در مقام دلدارى به