صفحه ١٥٢

1ـ در حدیثى از امام حسین (علیه السلام) مى خوانیم که مى فرماید: از پدرم على (علیه السلام)، از روش پیامبر (صلى الله علیه وآله) در برخورد با مردم سؤال کردم فرمود: «پیامبر (صلى الله علیه وآله) همیشه چهره اى خندان داشت، بر مردم آسان مى گرفت و با نرمش رفتار مى کرد، خشن و سنگدل نبود و فریاد نمى کشید، هرگز به کسى ناسزا نمى گفت، عیبجوئى نمى کرد، متملّق و ستایش گر نبود، هرگاه چیزى برخلاف میل او انجام مى شد، براى این که افراد ناراحت نشوند، خود را به تغافل مى زد، امیدواران را نا امید نمى کرد، سه چیز را همیشه رها مى نمود، مذمت، عیبجوئى و جستجو در اسرار مردم، سخن نمى گفت، مگر در جائى که امید پاداش الهى داشت و هنگامى که سخن مى گفت چنان جاذبه داشت که همه اهل مجلس سکوت کرده و چشم به زمین مى دوختند گویى پرنده اى بالاى سر آنها نشسته است. و هنگامى که ساکت مى شد آنها سخن مى گفتند و ابهّت پیامبر (صلى الله علیه وآله) چنان بود که کسى جرئت نمى کرد در برابر آن حضرت با دیگرى نزاع و پرخاش گرى کند».{1}
2ـ در حالات على (علیه السلام) در حدیث معروفى مى خوانیم که امام عازم کوفه بود، اتفاقاً یک نفر یهودى با آن حضرت همسفر شد، هنگامى که بر سر دو راهى رسیدند (راهى به سوى کوفه مى رفت و راه دیگرى به سوى مقصدِ یهودى) مرد یهودى با کمال تعجب دید على (علیه السلام) راه کوفه را رها کرد، و از طریقى که او عازم بود آمد. عرض کرد: مگر شما نفرمودید قصد کوفه را دارید، پس چرا راه کوفه را رها کردید؟ فرمود: مى دانم. عرض کرد: اگر مى دانید پس چرا آگاهانه از راه خود صرف نظر کرده با من آمدید؟ فرمود: همسفر باید احترام همسفرش را نگه دارد و براى تکمیل آن باید هنگام جدائى مقدارى همسفرش را بدرقه کند. این گونه پیامبر ما به ما دستور داده است:
یهودى با تعجب پرسید آیا این دستور پیامبر شما است؟ فرمود: آرى.
یهودى گفت: لابد کسانى که از او پیروى کردند به خاطر این کارهاى بزرگوارانه و اعمال انسانى او است، من هم گواهى مى دهم که آیین شما حق است (این سخن را گفت و مسلمان شد).{2}