صفحه ٣٨٤

این خبر که در کتاب هاى معروف تاریخ آمده پرده از مسائل بسیارى برمى دارد و به سؤالات بسیارى درباره برنامه هاى بنى امیّه پاسخ مى گوید.
سخنان فرزند معاویه، یزید نیز به هنگام شنیدن خبر شهادت امام حسین (علیه السلام) و انتقال سرهاى بریده به شام، در میان جمعى از شنوندگان، و اشعار معروفش (لَعِبْتُ هاشِمٌ بِالْمُلْکِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلْ) گواه زنده دیگرى بر این مدّعاست.
او و پدرش معاویه این تفکّر زشت و کفرآمیز را از پدر و جدّشان ابوسفیان به ارث برده بودند که به گفته تاریخ طبرى و دیگران، هنگامى که خلافت به عثمان (عثمان، فرزندزاده امیّه بود) رسید بسیار خشنود شد و در یک جلسه خصوصى خطاب به «بنى عبد مناف» (و بنى امیّه) گفت: «تَلَقَّفُوها تَلَقُّفَ الْکُرَةِ فَما هُناکَ جَنَّةٌ وَ لا نارٌ؛ گوى خلافت را از میدان ببرید که نه بهشتى در کار است و نه دوزخى!».(1)
و در عبارت مسعودى در کتاب مروج الذهب چنین ذکر شده است: «یا بَنِی أُمَیَّةَ، تَلَقَّفُوها تَلَقُّفَ الْکُرَةِ فَوَالَّذِی یَحْلِفُ بِهِ اَبُوسُفْیانَ مَازِلْتُ اَرْجُوها لَکُمْ وَ لَتَصْبِرَنَّ اِلى صِبْیانِکُمْ وِراتَةً؛ اى بنى امیّه، گوى خلافت بربایید. قسم به کسى که ابوسفیان به او سوگند یاد مى کند (اشاره به بت ها) من همیشه امیدوار بودم که خلافت به دامان شما برگردد و به یقین در آینده به بچه هاى شما نیز به ارث خواهد رسید».(2)
همین معنا را ابن عبدالبرّ در کتاب استیعاب نقل کرده است؛ او مى گوید: «این سخن در مجلس عثمان بود و هنگامى که عثمان انکار بهشت و دوزخ را از ابوسفیان شنید، فریاد زد: برخیز و از من دور شو».(3)