صفحه ٢٧٤

دیگران نیفتند) ولى من چنین کارى نکردم. در این حال دو دختر مروان را نزد عامر آوردند. او سفارش کرد که سر مروان را در دامان دختر بزرگ ترش بگذارند و به او گفت: بسیار پوزش مى طلبم؛ این کار در برابر کارى است که شما با سر «یحیى بن زید» کردید که سر او را در دامان مادرش گذاشتید و شما که ابتدا این کار را انجام دادید، ستمکارترید (و بعد همه آن ها را به قتل رساند).(1)