صفحه ٤٠١

و معلول این جهان باید به یک نقطه ثابت و ازلى برسد که آن را واجب الوجود مى نامیم؛ یعنى وجودش از درون ذات اوست؛ نه از بیرون؛ بنابراین، علت نخستین جهان، ذاتآ اقتضاى وجود دارد، بنابراین نمى تواند به عدم آلوده گردد.
یک بار دیگر این سه مقدمه را با دقت بخوانید و در آن خوب بیندیشید. با توجّه به این مقدمات، روشن مى شود که اگر محدودیتى در ذات واجب الوجود حاصل شود باید از بیرونِ وجود او باشد؛ چرا که محدودیت، طبق مقدمات مذکور به معناى آلودگى به عدم است و چیزى که ذاتش اقتضاى هستى دارد و عین هستى است هرگز مقتضى عدم و نیستى نخواهد بود؛ پس اگر محدودیتى در او باشد باید یک عامل بیرونى او را محدود کند و لازمه این سخن، آن است که او واجب الوجود نباشد؛ چون از نظر حدّ وجودى، خود، مخلوق دیگر و معلول ذات دیگرى است.
به عبارت دیگر، بدون شک، جهان، منتهى به واجب الوجودى مى شود. حال اگر واجب الوجود، نامحدود باشد مشکلى در کار نیست؛ ولى اگر محدود باشد این محدودیت، هرگز مقتضاى ذات او نیست؛ چون ذات او مقتضى وجود است؛ نه آلودگى به عدم؛ پس باید از بیرون بر او تحمیل شده باشد. مفهوم این سخن آن است که علتى در بیرون او وجود دارد و او معلول آن علت است؛ در این صورت واجب الوجود نخواهد بود؛ نتیجه این که او وجودى است نامحدود از هر نظر. برهان مذکور با بیان لطیفى در روایتى از امام سجّاد (علیه السلام) نیز نقل شده است: «إِنَّ اللهَ لا یُوصَفُ بِمَحْدُودِیَّةٍ عَظُمَ رَبُّنَا عَنِ الصِّفَةِ فَکَیْفَ یُوصَفُ بِمَحدُودیّةٍ مَنْ لا یُحَدُّ؛ خداوند به هیچ محدودیتى وصف نمى شود (و ذات پاکش هیچ حدّى را نمى پذیرد) او برتر از چنین توصیفى است و چگونه ممکن است کسى که هیچ حدّى ندارد وصف به محدودیت شود».(1)