صفحه ٣٧١

سبب به هم ریختن نظام جامعه اسلامى دانستیم سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدیم و دست از هر گونه مقاومت برداشتیم.
سپس امام (علیه السلام) به شعر معروف «امرؤالقیس» تمسّک مى جوید که گفته است: سخن از غارت هایى را که (در گذشته واقع شد و) اطراف آن را فریاد و فغان گرفته است رها کن و از غارت امروز سخن بگو (که خلافت اسلامى به وسیله معاویه و دار و دسته منافقان مورد تهدید قرار گرفته است)؛ (وَ دَعْ عَنْکَ نَهْبآ صِیحَ فِى حَجَرَاتِهِ(1) وَ لکِنْ حَدِیثآ مَا حَدِیثُ الرَّوَاحِلِ).
این شعر از «امرؤالقیس» است و جریان آن چنین بوده که «امرؤالقیس» پس از کشته شدن پدرش، به «خالد بن سدوس» پناهنده شد؛ گروهى از قبیله «بنى جدیله» به او حمله کردند و اموال و شترهایش را به غارت بردند. «امرؤالقیس» جریان را با خالد در میان گذاشت. خالد گفت: شترهاى سوارى ات را که نزد توست در اختیار من بگذار تا شتران غارت شده ات را بازگردانم.
امرؤالقیس قبول کرد. خالد سوار شد و رفت تا به نزد قبیله بنى جدیله رسید. گفت: شتران پناهنده مرا گرفته اید؛ باید فورآ بازگردانید و شاهد پناهندگى او، همین شتران سوارى اوست که من بر یکى از آن ها سوارم. «بنى جدیله» خالد را از مرکب پیاده کردند و باقى مانده شتران را با خود بردند. هنگامى که خبر به امرؤالقیس رسید، قطعه شعرى سرود که بیت اوّلش همان است که ذکر شد و مضمونش این است: غارت گذشته را رها کن و فعلا سخن از این بگو که خالد با دست خودش شتران دیگر مرا به غارتگران واگذار کرده است.(2)
این بخش، داراى دو نکته مهمّ است که در پایان خطبه بیان خواهد شد.