اخلاقى مطرح نيست. در آنجا اگر صحبت از خير به ميان مىآيد، مفهوم فلسفى آن مورد نظر است. جايى كه اعمال اختيارى و به كارگيرى اين نعمتها مطرح مىشود، ارزش اخلاقىِ مثبت يا منفى نيز مطرح است، پس خير يا شر بودن رفتارها از نظر اخلاقى به كيفيت اِعمال اختيار و نحوه استفاده انسان از نيروهاى درونى خود بستگى دارد.
مقصود از خير يا شر بودن سرشت انسان چيست؟
حال با توجه به اين توضيحات، مقصود از «خير» يا «شر» بودن سرشت انسان چيست و از اين تعبير چه برداشتهايى مىتوان كرد؟
معمولا قضاوت به خوب بودن سرشت انسان به اين معناست كه انسان داراى قوا و نيروهايى است كه او را به طرف كارهاى خوب سوق مىدهند و نتيجتاً او را به كمال مىرسانند، طبق اين برداشت موجودى سرشت خير دارد كه پيوسته انگيزه كارهاى خير در او باشد و ميل به شر پيدا نكند؛ مثلا ملائكه كه انگيزه گناه و كارهاى زشت ندارند از سرشت خير برخوردارند و شيطان كه مايههاى وجودىاش او را به طرف شر مىكشاند، از سرشت بدى برخوردار است اين تصور در مورد خوبى يا بدى سرشت و نهاد معنايش اين است كه اين موجود ـ مَلَك يا شيطان ـ از خود اختيارى ندارد كه مثلا به جانب شر يا خير گرايش پيدا كند، بلكه مايههاى درونى او هستند كه او را به يكى از دو جهت سوق مىدهند، پس فطرتِ يكى از اينها خير است و فطرت دومى شر است. بر فرض كه خداى متعال دو موجود را آفريده باشد كه يكى از آنها خود به خود به طرف خير و ديگرى خود به خود به طرف شر برود، اَعمال آنها از ارزش اخلاقى برخوردار نيست، زيرا وقتى كه انتخاب و گزينشى در كار نباشد و راه يكطرفه باشد، ارزش اخلاقى مطرح نيست. خوب و بد اخلاقى فقط در جايى گفته مىشود كه امكان انتخاب و گزينش وجود