پرستش، نيازى فطرى
از جمله گرايشهاى فطرى انسان خداپرستى است. كرنش كردن در مقابل يك موجود بىنهايت كامل، خود يك نياز فطرى است. يكى از نشانههاى اين نياز فطرى، عشق است. عشق، نمودى از محبتى است كه در قلب انسان نسبت به پروردگار خود وجود دارد. انسان اگر در موجودى كمال فوقالعادهاى ببيند، بهطور فطرى در مقابل او خضوع مىكند. اين احساس كاملا فطرى است و در مراتب بالاى آن، خضوع كردن جز در برابر پروردگار، آدمى را اشباع نمىكند. گرچه خضوع امرى قلبى است اما نمودهاى آن در بدن ظاهر مىشوند. انسان مىخواهد در برابر قدرت مطلق هستى به خاك بيفتد و گويى مىخواهد در او محو شود. اين تمايل فطرى است، ولى تا زمانى كه نيازهاى اساسى بدنى ارضا نشود، آدمى به دنبال تمايلات معنوى نمىرود. اگر تمايلات اساسى جسمى بهطور متعادل ارضا شوند، احساسات انسانى ظهور پيدا مىكند و براى ظهور تمايلات انسانى، اولا رسيدن به سن خاصى مطرح نيست، برخلاف تمايلات جسمانى كه بروز آنها به سن نيز وابسته است؛ مثلا، رسيدن به سنّ بلوغ شرط بروز نمودهاى جنسى است و ثانياً، برخلاف نيازهاى جسمى، نياز پرستش به اندام خاصى مربوط نيست. پس نياز به پرستش، از سنخ نيازهايى نيست كه عامل زيست شناختى داشته باشد؛ يعنى اين گونه نيست كه هورمونى ترشح شود تا اينكه آن نياز را به وجود آورد يا آن را برطرف كند و شيوه ارضاى آن ابراز محبت نسبت به پروردگار و خضوع در مقابل اوست و اگر نهايت خضوع كامل در برابر معبود نباشد اين نياز ارضا نمىشود. از لحاظ تجربى ثابت شده است كسانى كه به مرحله بالاى محبت الهى مىرسند، نياز جنسى آنها هم تحت الشعاع پرتوى پرفروغ آن قرار مىگيرد؛ يعنى، آن حالت معنوى چنان قوى است كه زمينهاى براى بروز غريزه جنسى باقى نمىگذارد. اين نمونهاى بسيار كوچك از گرايش فطرى انسان به سوى كمال مطلق