صفحه ١٦٨

از طرف ديگر وقتى كه دانستيم وجود هر مخلوقى قائم و وابسته به آفريننده خويش است و از او تفكيك‌ناپذير است، در اين صورت اگر آفريده، خودش را به درستى بيابد، اين واقعيت را با علم حضورى خواهد يافت كه عين وابستگى به خداست. اين كه ما ارتباط خود را نمى‌يابيم، به اين دليل است كه يا وجود و خودآگاهى ما ضعيف است يا علم ما در مرتبه خودآگاهى نيست و به قول «فرويد»: «ضمير ما در حالت ناهشيار است».
   (طبق نظر فرويد، ضمير انسان مى‌تواند در مرتبه آگاهى، نيمه‌آگاهى يا ناآگاهى باشد. در صحت اصل اين مفاهيم فرويدى شكى نيست، بلكه شك در نحوه كاربرد آنهاست). در هر صورت، آگاهى انسان هم مراتبى دارد، هرچه آگاهى او به خود بيشتر و كامل‌تر باشد، عين‌الربط بودن خود را بيشتر درك مى‌كند. او حضوراً مى‌يابد كه عين ارتباط با خداست، از او جدا نيست و نمى‌تواند جدا باشد.
   بنابراين، خودآگاهى انسان آن‌قدر مرحله و مرتبه دارد كه مراحل آن قابل تصور نيست. پس قربى كه انسان كمال يافته به آن مى‌رسد درك عميق ارتباط خود با خداست.
 
رسيدن به مقام قرب و ارتباط آن با كمال روح
حال اگر كسى بپرسد، رسيدن به چنين مرحله‌اى با كمال روح چه ارتباطى دارد، جواب همان است كه بيان شد: روح موجودى مجرد و عين علم است، هر چه روح كامل‌تر شود، علم او هم كامل‌تر مى‌شود. كامل شدن روح و كامل شدن خودآگاهى روح يكى است، چون علم، عين روح است. پس وقتى كه صحبت از كمال روح مى‌شود، معنايش اين است كه روح، در ذات خود قوى مى‌شود و به تعبيرى ناقص اما روشن‌تر، همانند نورى است كه تجلى مى‌كند. در درون خود، شديدتر و پرفروغ‌تر مى‌شود، هر قدر بر درخشندگى آن افزوده شود، خود را بهتر خواهد