در ضمن بحث كه مطلب بر او آشكار مىشود و مىداند اشتباه كرده، با هزار زحمت تلاش مىكند كه حرف خود را به كرسى بنشاند و سخن خود را حق جلوه دهد، اين مرتبه ضعيف از شخصيت فردى است كه: «اتخذ الهه هواه» وقتى كه «هوى» «اله» شد، شخص در صدد است كه هواى خود را پاىمال نكند و به تعبيرى غرور خود را نشكند، زيرا مىپندارد كه اعتراف به اشتباه، خُرد شدن شخصيت است. حال همين جريان را در مقياسى گستردهتر در نظر بگيريد! غلبه هواى نفس موجب مىشود كه فلان رئيس هم در مذاكره حرف همتاى خود را نپذيرد، ولو آنكه حق با او باشد.
اولين گام در اصلاح و شايد راحتترين آن ، اعتراف به اشتباه است، اما اگر آدمى قادر نبود در امر سادهاى از اين قبيل هم خودش را اصلاح كند، احتمال اصلاح او در ساير امور كمتر است. اگر كسى در يك مذاكره علمى از اعتراف به اشتباه عاجز باشد، چگونه مىتواند در موقعيتها و پستهاى مهم از شرّ اين رذيله خلاص شود؟ انسانى كه بدون داشتن هيچ پست و مسئوليتى خطاهاى خود را نمىپذيرد، چگونه توقع دارد كه فلان قدرتمند مستكبر خطاى خود را قبول كند؟
تلاش در جهت اصلاح بينش!
دليل اينكه اولين توصيه در نظام ارزشى اسلام خضوع، و خشوع و عبوديت خداست، اين است كه نوعاً انسانها در مورد خود يك سلسله بينشهاى غلط، عوضى و ناصحيح دارند. خود را مالك و مستقل دانستن با طى مراحل كمال، متناقض است. انسانى كه سراسر وجودش را نياز فرا گرفته و اصل وجودش را از ديگرى گرفته و لحظه به لحظه به افاضات او محتاج است، با چه رويى ادعاى مالكيت و استقلال مىكند؟!