صفحه ٩٥

گونه كه دكارت در معرفت شناسى معتقد است يا اينكه شناخت فطرى وجود ندارد.
   فلاسفه در پى درك اين موضوع‌اند كه شناختها و مفاهيمى كه در انسان وجود دارد از كجاست. بدون شك بسيارى از شناختها در حس آدمى ريشه دارند. تصورى كه از رنگ، شكل، اندازه و به‌طور كلى «مفاهيم كيفى و كمى» داريم، منشأ حسى دارند، اما ادراك بعضى از مفاهيم ناشى از حواس آدمى نيست. اين سخن از قديم مورد بحث فلاسفه بوده است كه اصلا انسان چگونه اين دسته از «مفاهيم» را درك مى‌كند، در حالى كه اين مفاهيم نه ديدنى و نه شنيدنى‌اند؛ مثلا ما در پرتو انعكاس نور، رنگ را با چشم مى‌بينيم و به تبع رنگ، شكل را نيز مى‌بينيم، اما انتزاع مفهوم «جسم» چگونه صورت گرفته است؟ يعنى ذهن ما چگونه با «مفهوم جسم» آشنا شده است؟! اصلاً ما جسم را چگونه شناخته‌ايم؟ از كجا آدمى به وجود روح پى برد؟ از كجا فهميد كه موجودى به نام «روح» وجود دارد و اين مفهوم را از كجا بدست آورد؟ بالاتر از همه، ذهن انسانها چگونه با مفهوم «خدا» آشنا شده است؟ هم خداپرستان و هم كفار با مفهوم «خدا» آشنايى دارند، اگر نداشتند كه در مورد وجود يا عدم وجود او قضاوت نمى‌كردند، اين مفهوم را از كجا بدست آورده‌اند؟ به هر حال، اين موضوع از زمانهاى قديم مورد توجه فيلسوفان بوده است كه: چگونه انسان با مفاهيمى از اين قبيل آشنا مى‌شود؟
 
 فطرت از ديدگاه دكارت
رنه دكارت (1650 ـ 1596) فيلسوف معروف فرانسوى كه به پدر فلسفه جديد مشهور شده است، معتقد بود كه انسان يك سلسله مفاهيم را به‌طور فطرى درك مى‌كند. اصلا خدا آدمى را به گونه‌اى خلق كرده است كه اين مفاهيم را خود به خود و بدون استفاده از حواس درك مى‌كند. وقتى كه خدا آدمى را خلق مى‌كند، اين مفاهيم را در سرشت او مى‌گذارد.