در نهايت به توحيد ذات ميرسد و هستى حقيقى را مخصوص خداى متعال مىبيند. انسان موحّد در برابر هستى او چيزى را لايق عنوان «موجود» و «هست» نمىبيند. هر موجودى را كه با خدا مقايسه مىكند، به دريافت عنوان «نيست» و «عدم» اولى است تا «بود» و «وجود». چنين نيست كه گفتههاى انسان موحّد از روى تخيل باشد او آن چنان در پيشگاه عظمت وجود الهى غرق و بىخود مىشود كه چيزى را در مقابل او لايق عنوان «هست» نمىداند و در همين نقطه است كه عُرَفا به تعبيرات متفاوت و الفاظ متشابه و احياناً زنندهاى متوسل شدهاند كه معناى صحيح تمامى آن تعبيرات در يك جمله خلاصه مىشود: «هستى حقيقى و مطلق، مخصوص اوست و هيچ موجودى در مقابل او قابليت اطلاق عنوان «هست» را ندارد». اين مرحله «شهودِ توحيد ذاتى» ناميده مىشود.
محور كمال حقيقى در عرفان «توحيد» است و نهايت آرزوى عارف رسيدن به مرحله توحيد ذاتى است؛ يعنى مقامى كه در آن هيچ چيز را در مقابل ذات الهى قابل نام «هست» نداند، نه تنها نداند كه نبيند! رسيدن به چنين مقامى تنها از راه سير و سلوك ممكن است.
به هر حال، نقطه آغاز سير، «خودشناسى» و منتهاى آن «خداشناسى» است. به اين صورت كه بايد مراحل توحيد افعالى و صفاتى را پشت سر بگذارد و در نهايت به توحيد ذاتى برسد.
فلسفه عرفان عملى
انسان و توهّم استقلال
حال سؤال اساسى اين است كه چرا بايد از طريق سير و سلوك به مرحله نهايى توحيد رسيد؛ به تعبير ديگر، ارتباط بين وسيله و هدف چيست؟
حقيقت اين است كه انسان زمانى كه به وجود خود پى مىبرد خودش را