صفحه ٨٩

صورت، واژه‌هاى زيادى داريم كه دايره معناى لغوى آنها وسيع است، منتها در عرف مردم يا در عرف گروه خاصى فقط در مورد خاصى به كار گرفته مى‌شوند.
 
 فطرت در لغت، قرآن و اصطلاح
به‌جاست كه ابتدا كلمه «فطرت» را در لغت عرب مورد بحث قرار دهيم و دريابيم كه اين واژه به چه معناست و در قرآن به چه معنا استعمال شده است و پس از آن چه اصطلاح خاصى پيدا كرده است.
   كسانى كه با ادبيات عرب آشنا هستند، مى‌دانند كه «فِطْرَة» بر وزن «فِعْلَه»است. صيغه «فِعلَه» مفعول مطلق نوعى است؛ يعنى كلمه‌اى كه به اين صورت استعمال مى‌شود بر يك نوع عمل يا حالت خاصى دلالت مى‌كند. مثلا جلوس مصدر و به معناى نشستن است. جلسه ـ به كسر جيم ـ اسم نوع و به معناى يك نوع نشستن است. نوع خاصى كه يك شخص مى‌نشيند را «جِلسه» مى‌گويند. كلمه «فطرت» هم همين گونه است. فعل ماضى آن «فَطَرَ» به معناى «خَلَقَ» است، اما فطرت بر نوع خاصى از خلقت دلالت مى‌كند. امروزه در رشته‌هاى مختلف زبان‌شناسى سعى مى‌كنند واژه‌اى را كه مثلا، در چند معنا به كار رفته است، ريشه‌يابى كنند و روشن نمايند كه اين واژه براى اولين بار در چه معنا به‌كار رفته و بعد به چه مناسبتى در معانى ديگرى استعمال شده است. اين كار در بين اُدَباى قديم هم مرسوم بوده است. بعضى از كتابها به‌خصوص فرهنگهاى عربى، اصلا به همين انگيزه نوشته شده‌اند. مؤلفان اين كتابها سعى كرده‌اند كه همه موارد استعمال يك كلمه را به يك اصل برگردانند؛ مثلا در كتاب «مقاييس اللغة»، ابن فارِس سعى كرده است كه تمامى مشتقات را به يك اصل برگرداند و اگر قابل برگرداندن به «يك» اصل نبوده آن را به دو ريشه برگردانده است.
   در اينجا هم اين نكته قابل طرح است كه كلمه «فطرت» به چه معناست و ريشه