صفحه ١٧

البته «انسان شناسى، Anthropology» به معناى خاص امروزى، بيشتر به مباحث زيستى مى‌پردازد و كمتر به مباحث روانى انسان توجه دارد، ولى «انسان شناسى» مورد توجه ما، فراتر و جامع‌تر از اين اصطلاح است. منظور ما از «انسان شناسى» اين است كه خاصيت انسان را بشناسيم، هدف از آفرينش او و هدف از كمال انسان را بشناسيم، كيفيت تحليل اين هدف تكاملى و همچنين كيفيت شكل گرفتن اراده و اختيار انسان را مورد بررسى قرار دهيم، اصل مختار بودن انسان و ارتباط آن را با مسايلى از قبيل: جبر طبيعى، جبر تاريخى و جبر اجتماعى مورد بررسى قرار دهيم.
   اما سؤالى كه مطرح مى‌شود اين است: بحث كردن درباره انسان شناسى كه در واقع شامل انسان شناسى فلسفى و انسان شناسى دينى و همچنين مباحثى از روان شناسى علمى است، براى كسانى كه در رشته مديريت تحقيق مى‌كنند چه ضرورتى دارد؟ لذا لازم است قبل از هر چيز، ارتباط «انسان شناسى» با «مديريت» روشن شود.
 
 ارتباط انسان‌شناسى با مديريت
علاوه بر اينكه مديريت يكى از رشته‌هاى علوم انسانى است و محور آن انسان است و بدين جهت سزاوار است كه در كنار تحقيقات مديريت از خود انسان هم بحث شود، در رشته مديريت نياز خاصى به شناخت انسان احساس مى‌شود.
   مدتى است كه تعدادى از اساتيد دانشگاه در مطالعات مباحث مديريت به اين نتيجه رسيده‌اند كه بايد يك سلسله مباحث تحقيقى جديد انجام داد تا بتوان قدمى فراتر از آنچه تا به حال برداشته شده است برداشت. تنها نقل كلمات ديگران و طرح كردن آنها در دانشگاه‌ها، حتى در رسانه‌هاى تحقيقى براى رسيدن به هدف والاى اعتلاى فرهنگى كه مخصوصاً بعد از انقلاب مطرح شده است كافى نيست،