واقعيت مستقلى ندارد، تا واسطهاى آن را به نفس مربوط سازد و در صورتى كه واسطه كنار نهاده شود و ارتباط اراده با نفس بگسلد، دو هويت مستقل به نام نفس و اراده بر جاى بمانند؛ بلكه اگر ارتباط و تعلق اراده به نفس قطع گردد، ديگر اثرى از اراده بر جاى نمىماند. هم چنين وجود صورت ذهنيه عين تعلّق و ربط با ذهن است و آن صورت ذهنيه حقيقتى و راى ذهن انسان ندارد و اگر ارتباط و تعلّق آن به ذهن قطع گردد، ديگر اثرى از آن صورت ذهنيه باقى نمىماند.
در كل، نسبت هر معلول حقيقى با علت حقيقى چنين است و معلول عين تعلق و ربط به علت است كه اگر تعلق و ارتباط با علت قطع گردد، اثرى از معلول باقى نمىماند. از اينجاست كه ما نسبت مخلوقات و از جمله انسان را با خداوند درك مىكنيم و در مىيابيم كه آنها عين تعلق و ربط به علت حقيقى هستى هستند و از خود هيچ واقعيت و هويتى ندارند و اگر اراده و توجه خداوند از آنها قطع گردد، معدوم مىشوند و اثرى از آنها بر جاى نمىماند. اين حقيقت و واقعيّت سارى در هستى، در صورتى به باور انسان منتقل مىگردد كه او، در جهت سير روحانى و معنوى، مراحل معرفت را يكى پس از ديگرى پشت سر نهد و به كمال والاى انسانى برسد. آن گاه علاوه بر اينكه از طريق دانشى چون فلسفه به اين حقيقت آگاه مىگردد، در پرتو نور الهى به شهود و دريافت اين حقيقت نيز منتقل مىگردد و از اين گذر، انسان حقيقتاً خود را كاملا وابسته و مرتبط به خداوند مىيابد و مسلماً به لوازم اين شهود و معرفت نيز پايبند خواهد بود.
تأمين خواسته هاى نهايى در پرتو قرب الهى
در مقام و مرتبه وصول به قرب خداى متعال، انسان همه اشياء را قائم به ذات اقدس الهى مىبيند و علم حضورى به حقايق هستى پيدا مىكند و به اندازه ظرفيت وجودى خود از انوار جلال و جمال الهى بهرهمند مىشود و ميل فطرى او به شناختن حقايق هستى ارضا مىگردد. هم چنين در اين مرتبه است كه به سرچشمه و مظهر قدرت بى نهايت راه مىيابد و در اثر اتصال