خويش را نمايان مىسازد. در روايتى معصوم به روشنى ريشه اين رفتار را بيان مىكند و مىفرمايد: بَناهُمْ بُنْيَةً عَلَى الْجَهْلِ(1)؛ خدا آفريدگان را بر جهل بنيان كرد.
هم چنين خداوند مىفرمايد: إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولا(2)؛ همانا او (انسان) ستمگر و نادان است.
(بزرگ ترين ستم و ظلم انسان، ظلم به خداست و آن در صورتى است كه چيزى كه از خداست به خود نسبت دهد و در كنار خداوند براى خود استقلال قايل شود. البته در اينجا ظلم واقعى صورت نگرفته، چون در واقع او نتوانسته چيزى از خداوند غصب كند؛ بلكه اين ظلم اعتقادى است. در مقابل، گاهى ظلم واقعى صورت مىپذيرد، اما ظلم اعتقادى صورت نمىپذيرد؛ مثل كسى كه تصور مىكند بچهاى خلافى مرتكب شده و سيلى به صورتش مىزند، در حالى كه خلافى از آن بچه صادر نشده. در اينجا در حقّ آن بچه ظلم شده، گرچه زننده سيلى قصد ظلم به او را نداشته و به قصد تأديب سيلى به صورتش زده است.)
پس انسان از روى جهالت، وجود خود را وابسته به خدا نمىيابد و هم چنين كمالات خويش را از آن خود مىبيند و خود را در انجام كارها مستقل مىشمارد. اين استقلال در وجود و آثار وجودى را براى موجودات ديگر نيز قايل مىشود و پيوسته مىكوشد كه دايره وجودى خود را توسعه دهد و كمالات بيشترى را واجد گردد و قدرت بر كارهاى فزون ترى پيدا كند و پايه استقلال خود را محكمتر سازد. در ميان ادراكات و ميل هاى آگاهانه او چيزى كه با اين «استقلال پندارى» منافات داشته باشد وجود ندارد. البته انسان ادراك فطرى به نيازمندى هاى ذاتى و عدم استقلال وجودى خويش دارد، ولى غلبه جنبه مادى و حيوانى مانع از اين مىشود كه آن درك فطرى به سرحد آگاهى برسد؛ مگر در شرايط استثنايى.
راه درك تعلق وجودى به خداوند
بشر تنها پس از رسيدن به رشد عقلانى مىتواند از طريق تلاش و فعاليت هاى ذهنى و