صفحه ٥٢

اختيار به دست آيند و اگر راه شناخت آن‌ها منحصر به يافتن مى‌بود هرگز تحصيل آن‌ها امكان نمى‌داشت.
پس شناخت پيشين كمال از قبيل معرفت شهودى نيست، بلكه همان شناخت ذهنى و به اصطلاح علم حصولى است كه از راه برهان و استنتاج از مقدمات عقلى و يا استنباط از اصول مسلّم نقلى به دست مى‌آيد. اساساً اين بحث براى پژوهشگرانى است كه در صدد شناختن كمال و يافتن راهى براى رسيدن به آن مى‌باشند و كسى كه به كمال حقيقى نايل شده باشد ديگر نيازى به اين گونه بحث ها ندارد.
بنابراين، توقع اين‌كه ما حقيقت كمال انسانى را قبل از رسيدن به آن چنان بشناسيم كه مدركات وجدانى خويش را مى‌شناسيم كاملا بى جاست، و چاره‌اى جز اين نداريم كه از راه استدلال، معرفتى ذهنى و غير شهودى به كمال انسانى پيدا كنيم و مشخصاتش را به كمك عقل و نقل تعيين كنيم. البته مى‌كوشيم كه مقدمات استدلال را از ساده ترين و روشن ترين معلومات يقينى و وجدانى انتخاب كنيم، تا هم نتيجه روشن‌تر و اطمينان بخش‌تر و هم فايده همگانى‌تر باشد؛ ولى ضمناً به پاره‌اى از ادله نقلى يا براهين پيچيده‌تر عقلى نيز اشاره‌اى خوهيم داشت.
 
 ناكارآمدى تجربه در شناخت حقيقى انسان
ممكن است كسى چنين بينديشد كه بجز از طريق برهان و استدلال و نقل و در كل بجز طريق چينش مفاهيم، با تجربه و آزمايش نيز مى‌توان كمال انسانى را شناخت. همان‌گونه كه كمال يك درخت و يا يك حيوان را مى‌توان از راه تجربه و آزمايش شناخت و از اين طريق اثبات مى‌گردد كه با فراهم آوردن شرايط مناسب و آب و كود براى درخت سيب و دفع آفات، در نهايت درخت سيب با بهره بردن از عوامل رشد به كمال خود مى‌رسد كه پس از بررسى نمونه هاى فراوان، آن كمال در داشتن اندازه مخصوص و به بار نشاندن مقدارى مشخص از محصول و با كيفيت مناسب تعريف مى‌گردد؛ هم چنين در مورد انسان نيز مى‌توان به كمك تجارب و آزمايش هاى علمى و با فراهم آوردن شرايط و عوامل تأثيرگذار در رشد معنوى،