صفحه ١٨٩

مى‌كند. زنش مى‌گويد: چگونه هميانت در جده به دريا افتاد و تو آن را در قم به دست آوردى و آيا وقتى در قم سراغ هميانت رفتى از تو نشانىِ اجناس داخل آن را نپرسيدند؟ گفت: نخير، من به در خانه ميرزا رفتم و در زدم و خادم آمد و گفت: ميرزا مشغول استراحت است، ناگهان ميرزا از اندرون خانه خادم را صدا زد و هميان را به او داد تا به من بدهد. زنش گفت. آخر چطور نامت را نپرسيد و از كجا مى‌دانست كه تو در خانه را زده‌اى و از كجا مى‌دانست كه چه كارى دارى و اصلا چطور هميان سر از خانه ميرزاى قمى درآورده بود!
مرد تازه متوجه شد كه چه كرامت بزرگى از ميرزا صادر شده است و او غافل بوده! خيلى ناراحت و متأسف شد، زنش نيز او را سرزنش كرد كه چطور تو چنين كرامت عظيمى را از آن مرد الهى ديدى و لااقل داخل خانه نرفتى كه او را ببينى و دستش را ببوسى و همين طور هميان را گرفتى و آمدى! آن مرد تصميم مى‌گيرد كه زندگى‌اش را در قفقاز رها كند و به قم بيايد و مقيم قم و خادم خانه ميرزا گردد. روزى كه او به قم مى‌رسد، مرحوم ميرزا رحلت كرده بود و مردم او را تشييع مى‌كردند. او نيز به جمع تشييع كنندگان ملحق مى‌شود و شديداً متأثر مى‌گردد و مى‌گريد و بر سر و سينه مى‌زند و تصميم مى‌گيرد كه خادم مقبره و مجاور قبر مرحوم ميرزا گردد؛ بالاخره پس از آن‌كه مى‌ميرد، او را پايين قبر مرحوم ميرزا دفن مى‌كنند.

نمونه‌اى ديگر از كرامت هاى اولياى خدا
هم چنين حضرت آيت الله بهجت، ادام الله ظله العالى، از يكى از دوستانشان نقل مى‌فرمودند كه يكى از بزرگان به همراه مريدان و شاگردانش براى زيارت، شب هاى جمعه از تهران به قم مى‌آمد و به جهت آشنايى و رفاقت به منزل ايشان وارد مى‌شد. او براى حضرت آيت الله بهجت نقل كرده بود كه شبى پس از نماز مغرب و عشا كسى در زد، رفتم در را باز كردم و ديدم آن عالم بزرگ با همراهانش پشت در هستند؛ او و همراهانش را به خانه دعوت كردم. در آن زمان، امكان تهيه غذا از بازار براى ما ميسور نبود و چون جريان را به همسرم گفتم، او گفت من براى دو نفرمان غذا درست كرده‌ام و اگر او به تنهايى آمده بود مى‌شد آن غذا را سه