شعورى وجود دارد و موجودى دل انسان را به سوى خود جلب مىكند. چنان كه گفتيم، ملاك اين جذب و انجذاب ملايمتى است كه آن موجود با محبوب و معشوق دارد و محبت انسان به چيزى تعلق مىگيرد كه ملايمت كمال آن را با وجود خودش دريافته باشد.
هركس، در طول زندگى خود، در درون خود مىيابد كه به چيزى يا كسى علاقه دارد و در روح خود كششى به سوى او احساس مىكند و گويى همواره روان او را مانند يك مغناطيس نيرومند به سوى خود مىكشاند. البته اين جذب و كشش و محبت ها در يك سطح نيستند و شدت و ضعف آن، بستگى به رابطه بين دو موجود دارد. هرچه آن رابطه شديدتر باشد، جذب و كشش شديدتر خواهد بود و هرچه رابطه كمتر باشد، از محبت و جذب و كشش كاسته مىشود؛ و در عين حال اختلاف مراتب به حدى است كه موجب ترديد در وحدت ماهوى گونه هاى محبت مىگردد.
الف) انواع محبت
براى محبت انواعى را مىتوان برشمرد كه ما به اختصار به برخى از آنها اشاره مىكنيم. ملاك محبت در همه اين انواع وجود يك صفت كمالى در آنهاست كه با درك آن احساس محبت در انسان ايجاد مىشود:
الف ـ روشن ترين تجلّى محبت فطرى در مادر وجود دارد و نشانهاش اين است كه از ديدن و در آغوش گرفتن و نوازش كردن و پرستارى طفل خود لذت مىبرد و راحتى و سلامتى خود را نثار او مىكند و تحمل فراق و دورى او برايش سخت و دشوار است. مادر در پرتو اين عشق و محبت مقدّس، وقتى از فرزند خود جدا مىشود، شديداً علاقه دارد كه به ديدن فرزند خود نايل گردد؛ اما وقتى دوران هجران به سر مىرسد و او به ملاقات فرزندش نايل مىگردد، باز آن عشق و محبت فروكش نمىكند و كماكان اشباع نشده باقى مىماند. از اين رو، اگر مانعى وجود نداشته باشد و خجلت و حجب و حيا و حضور ديگرن مانع او نشوند، به هر نحوى سعى مىكند محبت خويش را اشباع كند. مثلاً، فرزند خويش را در آغوش مىكشد