غايى مقدّم است و در تحقّق خارجى، مؤخر و عبارت از نتيجه و ثمرهاى است كه بر رفتار مترتب مىگردد ـ و از نظر آخر مىتوان آن را كمالى نسبى براى موجودات ذى شعور دانست؛ زيرا صفتى است وجودى كه آدميان استعداد واجدشدن آن را دارند.
رابطه لذت با محبت، اراده و كمال حقيقى
كارى كه موجب دريافت لذت و دورى از الم و رنج مىگردد مورد خواست و اراده انسان واقع مىشود؛ و چيزى كه رسيدن به آن لذت بخش است مورد علاقه و محبت انسان قرار مىگيرد. از اينجا رابطه لذت با اراده و محبت روشن مىگردد. البته بايد توجه داشت كه گاهى انسان لذت خاصى را در نظر مىگيرد كه رسيدن به آن نياز به مقدمات زيادى دارد، از اين رو اراده مىكند كه كارهايى را انجام دهد كه ممكن است هركدام، به نوبه خود، مقدمه ديگرى باشد و در حقيقت اراده هريك از اين كارها شعاع و پرتوى از اراده اصيلى است كه به انجام كار اصلى تعلّق گرفته است. مثلاً كسى كه مىخواهد به فيض زيارت امام رضا(عليه السلام) نايل گردد، نيك مىداند كه براى اين سفر معنوى مقدماتى را بايد فراهم سازد و از اين جهت براى فراهم آوردن آن مقدمات به تكاپو و تلاش مىپردازد و در پرتو اراده اصلى او كه به اصل زيارت تعلّق گرفته، اراده انجام آن مقدمات نيز در او پديد مىآيد كه اين اراده فرع و شعاع آن اراده اصلى و برگرفته از آن مىباشد. پس مطلوب اصلى چنين شخصى زيارت حضرت است و انجام مقدمات زيارت، مطلوب مقدّمى و تبعى او هستند.
هم چنين محبت اصيل به موجودى تعلّق مىگيرد كه اصالةً مطلوب انسان است و در پرتو آن علاقه هاى جزئى و فرعى به مقدمات و متعلقات آن نيز حاصل مىشود كه رسيدن به هريك لذتى فرعى دارد و متناسب است با ارتباط آن با مطلوب و لذيذ اصيل.
از سوى ديگر، در بحث هاى گذشته به اين نتيجه رسيديم كه كمال حقيقى انسان آخرين مرتبه وجودى و عالى ترين كمالى است كه انسان استعداد يافتن آن را دارد و كمالات ديگر همه جنبه مقدمى دارند و كمالى آلى و نسبى مىباشند و كمال مقدمى بودن آنها هم بستگى به