صفحه ١٣٤

مى‌فرمايند: لَمْ أَكُنْ بِالَّذى أَعْبُدُ ربّاً لَمْ اَرَهُ(1).
اين سخن حضرت به واقع تأييدى است بر اين‌كه شناخت كامل و همه جانبه نفس از شهود و علم حضورى به خداوند منفك نيست؛ چون وجود نفس انسان منفك از وجود لايتناهى خداوند نيست و از خود استقلال ندارد و عين تعلق و ربط به آفريدگار است و بى شك درك حضورى اين ارتباط و وابستگى، ما را به معرفت ناب خداوند نيز رهنمون مى‌سازد.
پيش از اين گفتيم كه وجود هر آفريده‌اى عين تعلق و ربط به آفريدگار است و اين ارتباط و تعلق اختصاص به وجود انسان ندارد، اكنون اين سؤال مطرح مى‌گردد كه چرا بر اين نكته تأكيد شد كه شناخت حقيقت نفس ما را به درك اين حقيقت كه وجود ما عين ربط و تعلق به خداوند است رهنمون مى‌شود؟ پاسخ اين است كه ما از طريق برهان و استدلال به اين شناخت حصولى دست يافتيم كه وجود هر آفريده‌اى عين تعلق و ربط به خداوند است. اما اين شناخت مفهومى و حصولى است، همچنان كه آگاهى ما به امور خارجى و پديده هاى ديگر از طريق علم حصولى به دست مى‌آيد. اما ما نمى‌خواهيم به معرفت مفهومى و حصولى اكتفا كنيم و در صدديم كه به شهود و دريافت حضورى آن ارتباط و تعلق وجودى برسيم، و چون ما با علم حضورى وجود خويش را درك مى‌كنيم، در عين حال به اين شهود و دريافت حضورى نيز مى‌رسيم كه وجود ما عين تعلق و ارتباط به خداوند است. كمال حقيقى انسان در باور و دريافت حضورى وجود ربطى ممكنات است و اين دريافت از طريق علم حضورى پديد مى‌آيد و چيزى كه قطعى است و شكى در آن وجود ندارد، تعلق علم حضورى نفس به وجود خويش است؛ اما اين‌كه انسان بتواند اشياء و پديده هاى ديگر را نيز با علم حضورى درك كند، از بحث ما خارج است و پرداختن به آن مجال و فرصت ديگرى را مى‌طلبد.

تعلّق وجودى محض و مقام فناى فى اللّه در مناجات شعبانيه
گفتيم كسى كه به مشاهده حقيقت خويش نايل شود، خود را قائم و متعلق به آفريدگار، بلكه